سالهایی که بدون آزادی گذشت
Sunday, May 30, 2004
زمین رقاص

* اين مطلب پاييني < و خدا داد کشيد> رو پست کردم پريدم بيرون که بگم مامان 2تاي ديگم گرفتن که ديدم مثل اينکه دچار رقص عربي ناخواسته شدم و در حال لرزيدنم اونم چه لرزيدني.. تازه دوزاريم افتاد که بله بالاخره خدا بر سر زمين داد کشيده که تنبل يک قري بده و ما را سرگرم کن خلاصه که زمين در حال سرگرم کردن اون بالا بالايي ها بوده ما زميني ها رو هم به يک قري وادار کرد و لرزوند..پريديم تو حياط يک کمي که همه حالشون جا اومد ديديم فايده نداره ما بايد روي اين زمين کم کنيم و پيش خدا خودنمايي کنيم ضبط ماشين و روشن کرديم وسط حياط شروع به بزن و برقص کرديم بلکه روي زمين کم بشه ( ولي پيش خودمون بمونه داشتيم بهم ديگه روحيه ميداديم) ..به استخر نگاه کردم ديدم ترک خورده گفتم بابا استخر ترک خورده يک نگاه به مامانم کرد و به من چشمک زد و گفت نه بابا جون اين قبلا بوده منم تازه دوزاريه کجم افتاد گفتم اهان آره آره يادم رفته بود :))
خلاصه بعد که اومديم تو خونه تلويزيون که روشن کرديم ببينيم بالاخره جريان اين رقص کمر زمين چي بوده ديدم آقاي گويينده با چه هيجاني هي ميگفت نماز آيات بر کساني که اي زلزله رو ديدن واجب هست ..کانال عوض کردم ديدم بله همه کانال ها مشغول تکرار و تاکيد هستن که نکنه در اين گير و داد که پسر پدرش و ديگه نميشناسه و مردم و در ترس و اضطراب هستن کسي يادش بره اين نماز و بخونه و يکراست به ليست گناهاش گناهي اضافه بشه و يکراست به اعماق جهنم پرتاب بشه.. عجب انسان هاي خير خواهي هستيم :))

* يادتونه بم زلزله..بارون..سقوط هليکوپتر..حالا بعد از چند ماه باز زلزله..بارون..و سقوط..يعني ادامه داره؟

* خوب اينم يک تبليغ سفارشي ..فرهنگسراي نياوران نمايشگاه 67آثار نقاشي و اثر حجمي از 40 زن هنرمند از گوشه کنار اين زمين رقاص تا 12 خرداد 10صبح تا 8 شب.. :)

* از سازمان های غیر دولتی و فعالين حوزه زنان دعوت مي شود تا در اين نشست حضور يابند.

مكان: خيابان كريم خان- خيابان نجات الهي(ويلا)- نرسيده به خيابان طالقاني- چهارراه شاداب- نبش خيابان ورشو- مركز سازمان هاي غير دولتي طبقه اول سالن همايش

زمان:٢٠ خرداد ساعت ٧-٤

* هی عشق من تو هم رفتی وسط دفتر خاطراتم ایستادی و منم محکم کتاب و بستم و لای همون دفتر و خاطراتش جا موندی شایدم له شدی...اگه له شدی یادم باشه شب جمعه به یاد حرف هایت شرابی بنوشم و شمعی روشن کنم

* این درد را چگونه توانم نهان کرد
آندم که قلبم به سختی از تو رمیده است
این شعر ها که روح تورا رنج داده است
فریاد های یک دل محنت کشیده است
(فروغ فرخزاد)

Friday, May 28, 2004
و خداوند داد کشید

* و خداوند داد کشيد آي جبرئيل٬ مکائيل٬عزرائيل اين بندهءنافرمان٬اين ديوانه که با عطري مسخ کنندهء غربي دوش گرفته و با بشکن و خنده هايي از سر مستي به درگاه من آمده را ردش کنيد برود پي کارش چند بار به در و ديوارهاي اين کرهء خاکي بخشنامه کنيم اعلاميه بچسبانيم که مسلمان ها بايد با عجز و زاري و بوي تند عرق بدنشان به درگاه من بيايند !

* بازداشت شيوا نظر آهاري و هانيه نعمتي.. باز نزدیک 18تیر شد و بازداشت ها و بگیر و ببند ها شروع شد اما اینبار تمرکزشون رو خانوم ها بیشتر شده نصبت به پارسال..

* زناني كه رفتند ، زناني كه در راهند خودتون مقایسه کنین...

* داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی
شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی
آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود
اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم
من به غیر از خوبی تو مگه حرفی میزنم؟
عشقت به من داد عمر دوباره
معجزه با تو فرقی نداره
تو خالق من بعد از خدایی
در خلوت من تنها صدایی
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی..

* اممم 100 شدم :)))

Wednesday, May 26, 2004
اسطوره..

* از همان روز اول که آمدي و پيام آور روزهاي خاکستري ام شدي خواستم به دام مذهب تازه اي نيوفتم فرار کردم اما تو هر روز با آيه اي تازه روح زخم خورده ام را لرزاندي... من مگوريختم تو همچون سايه اي با من در حرکت بودي انگار خدا تورا پيام آور روح عاصي من کرده بود....چه لجوجانه مقاومت ميکردي و من چه نامهربانانه سنگ بسويت پرتاب ميکردم و تو هر بار بيشتر به من گرما مي بخشيدي.. چقدر سعي کردم ثابت کنم که پيام آور دروغيني اما نشد..داد کشيدم يک شب دو شب هزار شب اما فايده اي نداشت و من باور ميکردم که تو ديگر انسان نيستي..باور ميکردم که انسان نيستي و ميشود هر خواسته اي داشت و نه نشنيد ..ميتوان هر حرکتي کرد و عکس العملي نديد..ميشود خرد کرد شکست اما نشکست..ميتوان کور کرد و اماباز هم ديد..ميتوان بيمنطق شد اما باز هر لحظه با احساس تر نگاه کرد..آري باور کرده بودم و روز به روز فراموش ميکردم چه کسي بودي..آمدي و گفتي من هم يک انسانم باور نداشتم نميشنيدم آمدي و نشان دادي که ببين من يک انسانم اما ديگر نميديدم کورم کرده بودي..تکانم دادي فايده اي نداشت بجاي همه آن شب ها داد کشيدي که منم يک انسان با همه لغزش ها با همهء احساس ها با همهء نياز ها اما فايده اي نداشت..رفتي و باز آمدي تيشه اي به همراه آوردي محکم به اسطوره خود زدي و من شاهد شکستن و خورد شدن پيام آور روزهاي زندگيم بودم هر ضربه اي که زدي من هم فروريختم..فروريختم و شکستم..به آسمان
نگاه کردم و همچون کلي سرگردان شکسته هايم را داخل کيسهء همان هزار و يک شب ريختم و آمدهء رفتن شدم .. اما شکسته هاي اسطورهء شکست خورده جاني تازه گرفت جمع شد و از تک تک سلول هاي بدنت نفوذ کردن و باز همان پيام آور خستگي ناپذير من شدي ..خنديدي و گفتي مگر آرزو نداشتي که عصيان کنم و تو به ريش پيام آور دروغينت بخندي مگر نميخواستي اثبات کني مگر شب ها و روز ها تلاش نکردي..خوب ديدي خوشت آمد به آرزويت رسيدي؟ و من جز سکوت چه ميتوانستم بگويم..چه ميگفتم که آري اگر انسان بودن همين رفتار امشب تو بود پس کاش هيچگاه تلاش نميکردم که اثبات شود پيام آور نيستي..کاش اسطورهء تازه جاني نميشدي..کاش به آسمان نگاه نميکردم..

* دختران ايراني روز چهارشنبه در فجيره حراج مي شوند :((

* افتتاح كافي شاپ دخترانه براي دانش آموزان كرج .. باز هم جداسازی

* پرده‌ها از بغضی پنهانی سرشار اند
و کبوترهای معصوم
از بلندي‌های برج سپيد خود
به زمين می‌نگرند
(فروغ فروخزاد)

Monday, May 24, 2004
بخشیدن و نبخشیدن

* انگار نگراني را با تو تجربه کردم..نفس تو سينه حبس کردن را از تو به ارث بردم..لرزيدن و هيچ نگفتن هم تو نشانم دادي..يادت هست که گفتم که هيچ تعهدي نيست و تو هر بار مات نگاهم کردي٬امروز ميفهمم که آن روز هيچ نفهميدي... يادت هست گفتي حسود نيستي و من مات مات نگاهت کردم٬امروز فهميدم که منم آن روز هيچ نفهميدم.. چه اهميت دارد اگر نقطه انتها باشد ولي تو بفکر بازي خوردن باشي..يادت هست رنگ ها را نميديدم و تو سرخي چشمانت را به من نشان دادي و من آن روز رنگ ها را شناختم..آمدي و گفتي اگر بازي ام داده باشي نميبخشمت ..روزي بخشيدن را از تو ياد گرفتم اما امروز نبخشيدن هم آموختم...يادت هست کودکي بودم که خواب بزرگ شدن ميديد و تو چه استادانه خواب هايم را تعبير ميکردي..

* انجمن اسلامي دانشگاه سهند تبريز: دانشگاه به محيطي نظامي تبديل شده است بدون شرح ..!

* متن سخنراني شادي صدر پس از گرفتن جايزه آيدا بي ولز براي شجاعت در روزنامه نگاري تبریک :)

* ازدواج يك دختر ايراني با وزير خارجه آلمان خوب مثل اینکه یک بار ازدواج طلاق دوبار سه بار چهار بار کارساز نبوده به پنجمین ازدواج رسیده :))

* وزير دفاع : بوي باروت ما با بوي عطر زنانه نمي سازد واقعا که بیشتر از این هم انتظار نمیرفت ..!

* پديده همسر آزاري در ايران به صورت يك معضل اجتماعي وجود ندارد ! آره دیگه حتما یکی باید یکی دیگر و بزنه بکشه تا تشخیص بدن همسر آزاری بوده..و بر عکس این گفته که میگن ما کمبود قانون نداریم باید بگم که اتفاقا هم کمبود قانون به چشم میخوره هم فعل اجرایی !

* هی تمساح، هی مارمولک، هی پرستو، مگه اینجا باغ وحشه حیوان! مگر اون حیوان بود؟ من از همینجا با همین بیل به تو اولتیماتوم می دم که یک کلمه خارجی بود و هروقت می خواد جنگ بشه از اون استفاده کرد.
:)))))

* زندگي شايد افروختن سيگاری باشد در فاصله‌ء رخوت‌ناک دو هم‌آغوشي..
يا عبور گيجِ رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی‌دارد
و به يک رهگذر ديگر با لبخندی بی‌معني می‌گويد صبح به خیر
زندگي شايد آن لحظهء مسدودی است
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ويران می‌سازد
و در اين حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم‌آميخت..
(فروغ فروخزاد)

Friday, May 21, 2004
غربت..

* چه غربت عجيبي٬ به تو نزديکم اما انگار هزار سال با تو غريبه ام..با همهء توانم بي خوابي رادر آغوش ميکشم براي اينکه حتي يک لحظه هم به خوابم نيايي و وسوسه ام نکني..بخوابم نيايي و نگويي که ايستاده اي تا انتظار سالها را جبران کنم.. کاش اين سکوت نميشکست..کاش رفته بودي و نگاهم نميکردي..يادت هست گفتم تشنه ام تشنه٬ و تو با اشک هايت تشنگي شب هامو بر طرف کردي..هزاران شب گذشت اما تو هنوز در همون کوچهء بنبست ايستاده اي٬ايستاده اي تا هزار و يک شب تازه اي بنوسي..

* بعد چند روز بيخوابي امروز بهترم اما هنوز کمي گيجي اين يک هفته تو تنم مونده..روزنامه هاي نخوندهء هفته گذشته رو ورق ميزدم نميدونم چرا هيچ کدومشون دلچسبيه گذشته رو ندارن..نميدونم وقايع اتفاقيه چرا نميتونه جاي ياس نو رو بگيره شايد بايد بهش فرصت داد نميدونم..شايد هم من انتظار زيادي داشتم..گاهي بعضي از کتاب هايي که به نقد زن کامل کيست و اينجور عنوان ها دارن و ميخونم دلم ميخواد کتاب و ريز ريز کنم٬انگار زن آفريده شده براي صرفا فداکاري و ايثار بدون در نظر گرفتن احساس نياز يک انسان ...

* صرف اينکه بايد از طريقه تبليغات در صدا و سيما کسب درآمد بشه هيچ بحثي نيست اما چرا فکر نميکنن که گاهي بعضي از همين تبليغات رنگارنگ ممکنه قشري از مردم ودچار افسردگي کنه مثلا تبليغي هست که يک پيرمرد با کلاه و عصا <<مياد و ميگه از ما که گذشت>> يک دست کت و شلوار مشکي هم تنش کردن که يعني آمدهءمرگ باش ..روي خيلي از مادر بزرگ ها و پدربزرگ هايي که تو اون سن ها هستن ديدم که با ديدن اين پيام تبليغاتي ياس آور چگونه در خودشون فرو رفتن و مرگ فکر کردن و از اين دست تبليغات که از افراد مسن استفاده ميکنن و آنها رو از کار افتاده و روبه مرگ نشون ميدهند کم نيست..افسوس..

* و اما در ادامهء تبليغات صدا و سيما بايد به نکنهء ديگري اشاره کنم ..فکر ميکنم بهترين روش يادگيري اين باشه که هي يک مطلبي و تکرار کني تکرار کني تکرار کني تا کم کم ملکهء مغزت بشه و اين دقيقا سياستي هست که لابلاي تبليغات صدا و سيما ميشه ديد هر روز روزي چند بار نشون ميدن که مامان يک دستکش دسته خودش کرده يکي هم با هيجان به دختر خردسالش ميده..يعني غير مستقيم هر روز تکرار کنين دختر يعني آشپزخانه يعني ظرف هاي نشسته يعني مايع ظرفشويي يعني ماشين لباسشويي يعني جاروبرقي و الا آخر..

* زنان احترام گذاشتن به شوهرانشان را فراموش كرده و به دنبال حقوقي منافي اسلام هستند
.. وقتي هنوز کساني هستن که اينچنين تفکر ميکنن ديگه چه تفسيري چه تحليلي چه پيشرفتي..نميدونم شايد اينجور آدم ها مغزشون هنوز در قرن هاي پيش مونه و خودشون به اين عصر آمدن..

*گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست

فكرت آخر از چه رو آشفته است

بي سبب پنهان مكن اين راز را

درد گنگي در نگاهت خفته است

گاه مي نالد به نزد ديگران

كو دگر آن دختر ديروز نيست

آه آن خندان لب شاداب من

اين زن افسرده مرموز نيست

گاه ميكوشد كه با جادوي عشق

ره به قلبم برده افسونم كند

گاه مي خواهد كه با فرياد خشم

زين حصار راز بيرونم كند

گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد

آن نگاه مست و افسونكار تو ؟

ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم

نيست پيدا بر لب تبدار تو

من پريشان ديده مي دوزم بر او

بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست

خود نميدانم كه اندوهم ز چيست

زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست ...

(فروغ فروخزاد)

Tuesday, May 18, 2004
ترک های عمیق..

* در يک دوره از زندگي فکر ميکني ٬ماشيني شدن تنها راه باقي ماندس براي انتخاب..گاهي پيش مياد دلت ميخواد بي احساس بشي به هر چيزي بي جهت بخندي و از کنار همهء احساس هاي زندگيت بي تفاوت گذر کني.. چشم هاتو روي همهء نشانه ها ببندي و اجازه ندي هيچ چيز کوه يخي ديدهات آب کنه..در آن مقطع تنها ماشيني شدن آرومت ميکنه و لذت کاذبي بهت هديه ميده..ادامه ميدي يک سال دو سال سه سال..يک روز به جايي ميرسي که ديگه ماشيني شدن هم مرحم زخمهاي کهنت نميشه٬از داخل ترک خورده اي٬ترکي به عمق همهء زندگيت ٬به اندازهء همهء روزهايي که گريه نکردي و فقط لبخند زدي..

*بسکه به هر درد بیدرمونی لبخند مصنوعی زدم گریه کردن از یادم رفته..حتی وقتی میخ تو پام رفته بود درد با همه زشتیش تو پام پیچیده بود میلرزیدم اما انگار گریه کردن بر من حرام شده بود..همهء هراسم از اینه که حق با تو باشه ..از اینکه با همهء تلاش نکرده ام از داخل ترک خورده باشم و تو بخوای شکسته هامو جمع کنی و کنار هم بچینی و شبنم تازه ای بسازی..

* این روز ها روزنامه ها روی میزم روی هم جمع شده بدون هیچ ورق زدنی بدون هیچ پیگیری ..همهء کاغذ ها و نوشته ها همهء کاره هایی که باید انجام میشد باید تموم میشد ناتموم مونده انگار زمان در فکرم از کار افتاده انگار چیزی در من اتفاق افتاده چیزی که هنوز کامل نشده مثل حادثه ای از پشت پرده ساکت و منتظر....

*شب بر روي شيشيه هاي تار

مينشست آرام چون خاكستري تبدار

باد نقش سايه ها را در حياط خانه هر دم زير و رو ميكرد

پيچ نيلوفر چو دودي موج مي زد بر سر ديوار

در ميان كاجها جادوگر مهتاب

با چراغ بي فروغش مي خزيد آرام

گويي او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو ميكرد

من خزيدم در دل بستر

خسته از تشويش و خاموشي

گفتم اي خواب اي سر انگشت كليد باغهاي سبز

چشمهايت بركه تاريك ماهي هاي آرامش

كولبارت را بروي كودك گريان من بگشا

و ببر با خود مرا به سرزمين صورتي رنگ پري هاي فراموشي

(فروغ فرخزاد)

Sunday, May 16, 2004
ملاحظه کردن نابجا..

* گاهي ملاحظه کردن هاي نا بجا باعث ميشه در شکل گيري احساسمون نسبت به طرف مقابل به شک و اشتباه بيوفتيم..گاهي بايد رک بود حرف زد بدون هيچ ملاحظه اي٬ بهتر از اينه که چندين سال با سکوت که حالا خستس حالا غمگينه حالا کسله ولش کن بدن ميگم رو سپري کنين و احساس طرف مقابلتون به گمراهي بکشونين به طوري که همين حرف نزدن و ملاحظه کردن ها به جايي برسه که فکر کني ديگه طرفتو نميشناسي و يا همين ملاحظه هاي تکراري کار و به جايي بکشونه که حس کنين فرسنگ ها از هم فاصله دارين..پس تا وقت باقي مونده خودتون باشين بودون ماسک بدون ملاحظه هاي نا بجا..گاهي وقت ها داد بيداد کردن بهتر از سکوت کردن سکوت هميشه همه جا گويا نيست..

*من زياد به اينکه آه اين من و گرفت يا آه اون منو گرفت اعتقاد ندارم اما امروز وقتي انگشته پاي بيچارم دچاره خون وخونريزي شد با يک عدد ميخ همش تو فکر ديشب بودم نميدونم چرا هي يچيزي تو مغزم ميپيچيد که چون ديشب کرم بهت ريختم اين بلا سرم اومده حالا خون داشت همينجوري از پام ميرفت منم تو اين فکر بودم بگم خيلي نامردي اگه آه کشيدي.. فکر کنم اينبار ديگه آه بکشي کاميون از روم رد بشه :)))) ..<<مثل اينکه خرافاتي شدم رفت ..شبي از دست رفتي به جامعه خرافه پرست ها خوش آمدي >>

* مرغ مهتاب مي خواند

ابري در اتاقم ميگريد

گلهاي چشم پشيماني مي شكفد

درتابوت پنجره ام پيكر مشرق مي لولد

مغرب جان مي كند

مي ميرد

گياه نارنجي خورشيد

در مرداب اتاقم مي رويد كم كم

بيدارم

نپنداريم درخواب

سايه شاخه اي بشكسته

آهسته خوابم كرد

اكنون دارم مي شنوم

آهنگ مرغ مهتاب

و گلهاي چشم پشيماني را پر پر مي كنم
(سهراب سپهري)

* راستي کاپوچينو شماره 94 هم داغ داغ رو ميزه بفرمايين نوش جان :)

Thursday, May 13, 2004
شنا کردن

*گاهي لذت شنا کرد بر خلاف جهت آب با همه سختي هاش چنان لذت بخشه که حاضري زير بار همهچي بري اما ثابت کني که ميتوني شنا کني ميتوني ادامه بدي راهي و که دوست داري توش باشي و ديگران نميپسندن و دوست ندارند..گاهي همه چيز و همه کس دست به دست هم ميدن که به اين راه نري اما تو با مسخره زبونتو بيرون مياري و دهن کجي ميکني و راهت و ادامه ميدي ..ممکن تو مسيري که ميري موفق هم نشي اما خوبيش به اينه که حداقل آخر سر از خودت راضي هستي ..با وجود شکست٬ اما ته دلت شادي چون کاري و که دوست داشتي بکني و انجام دادي و خودت انتخاب کردي..اينکه انتخاب کني و انتخاب نشي بيک دنيا گاهي ميارزه..

*و اندر احوالات ماچ و بوسه کردن ملت عزيز در وقت سلام و يا خداحافظي کردن بايد بگم که چندش آورترين کاره ممکنه آخه اصلا طرف نميشناسي کي هست بر فرض يکبار سر کلاس ديديش چنان چلپ چلپ موقع خداحافظي يا سلام آبکشيت ميکنه که مو بر تن و بدن اديسون بيچاره هم سيخ ميشه تازگي ها هم که وقتي خودت و ميکشي عقب که فقط دست بدي از 2بار چپ و راست چلپ چلپ به 3بار ارتقاع پيدا ميکنه..حالا ازاين حرفها بگذريم آخه بي انصاف ها بچه کوچيک و که ضعيف و پذيراي هر گونه بيماري ٬تويي که ميدوني سرما خوردي چرا طفل معصوم و آبلمبو ميکني مثلا فکر ميکني داري بهش لطف ميکني ؟!

*خیلی سخته وقتی سالها زمان٬ برای مسئله ای گذاشته باشی و در لحظه آخر که میخوای تصمیم نهایی و بگیری٬ ناگهان حادثه تازه ای در زندگیت رخ بدهد که همهء اساس وبنیاد تفکراتت و احساستت و اندیشه هاتو زیر سوال ببره و طوری تکونت بده٬ که لرزشو گیجی این حادثه تازه از تنت بیرون نره ..جاده مستقیمی که سالها ترسیم کرده بودی حالا با از راه رسیدن حادثه تازه اما تکان دهنده٬خط خطی شده و بجاش یک دوراهی بینام و بینشان ترسیم شده..

* گاهی منطقی فکر میکنی اما احساسی عمل میکنی و این تضاد بین اندیشه و عمل گاهی تورو تا سرحد جنون نابود میکنه وقتی به خودت میای که یا منطق احساس و چوبهء دار سپرده و یا احساس تورو به حد یک بره که فقط بع بع میکند به قعر کشونده..و این جدال خودخواهی بین منطق و احساس ادامه دارد ..انقدر ادامه پیدا میکند تا یک روز به این نتیجه برسی که دیگر هیچی نیستی هیچی..

*آتشي بود و فسرد

رشته اي بود و گسست

دل چو از بند تو رست

جام جادويي اندوه شكست

آمدم تا بتو آويزم

ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي

ليك ديدم كه تو بر چهره اميدم

خنده مرگي

وه چه شيرينست

بر سر گور تو اي عشق نياز آلود

پاي كوبيدن

وه چه شيرينست

از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور

چشم پوشيدن

وه چه شيرينست

از تو بگسستن و با غير تو پيوستن

در بروي غم دل بستن

كه بهشت اينجاست

بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست

تو همان به ‚ كه نينديشي

بمن و درد روانسوزم

كه من از درد نياسايم

كه من از شعله نيفروزم
(فروغ فرخزاد)

Tuesday, May 11, 2004
ملت مرده پرست

* اندر احوالات در گذشت سوسن بايد بگم که واقعا ما ملت مرده پرستي شديم..مراسم تشيع جنازه خانوم سوسن و نگاه ميکردم ٬دوربين رو گروهي رفت که خودشون مريد سينه چاک خانوم سوسن نشون ميدادن و سبد سبد گل براي جسم بي جانش آورده بودن اما همين آدم ها در زمان حيات سوسن حتي احوالي هم از سوسن نميگرفتن واقعا که جاي تاسف داره..دوربين روي گروهي ديگه چرخيد که بجاي همدردي با خند ه و شادي ميگفتن مثلا واي فيفي جون چقدر چاق شدي يا واي ززي جون موهاتو کوتاه کردي يا وا ديدي ٬فاطي جون کلاه فلان مارک سرش بود !!! ما همه چيمون بر عکس وقتي طرف حيات داره حالي هم ازش نميگيريم اما همچين که رفت زير خاک گروهي شيون ميکنن و با داد و سخن از خوبي هاي اون مرحوم ميگن و يا گروهي ديگر فکر ميکنن مرگ فقط ماله فک و فاميل همسايهشونه نه ماله اونا.. کسي مگه تفنگ پشت سرتون گذاشته بود که بياين دوس نداشتين نميامدين انقدر شهامتشو داشتين که کاري و که دوس نداشتين و نميکردين..

*تعجبم از دسته به اصطلاح روشنفکره که دم از دموکراسي ميزنن..اگه به عقيده اي ٬اعتقاد نداري لزومي نداره تظاهر کني که معتقدي ولي ميتونستي بجاي بي حرمت کردن سکوت کني و يا اگه خيلي بهت فشار اومده بود شرکت نميکردي ..مشکل ما اينجاست که به وقت به خطر افتادن منافع ديگران چنان روشنفکر ميشيم و دم از برابري و دموکراسي ميزنيم اما همچين که نوبت به خودمون رسيد حاضر نيستم ذره اي با ديد منصف تري به قضيه نگان کنيم چنان ديکتاتور ميشيم که تن هيتلر تو قبر ميلرزه..

* و اما از هرچه بگذریم سخن دوست ( مملکت گل و بلبل) خوشتر است حالا که صحبت تشیع جنازه و این حرفا شد باید چند نکته رو اینجا متذکر بشم ( چه لفظ قلم شد این تیکش) اونم اینه که ایشالا گذرتون به بهشت زهرا نیوفته اما اگه واسه عزیزتون تاج گلی یا شاخه گلی به نیت هدیه بردین حتما حتما گل ها رو پرپر کنین روی سنگ مزار عزیزتون بریزین به این فکر نباشین که ای بابا دیگه تو قبرستان که دیگه دزد پیدا نمیشه اتفاقا که از هرجایی اونجا دزد بیشتر اصلا گروهی هستن که با موتور یا بچه به بقل اون حوالی میچرخن که تا شما از کنار عزیزتون پا شدین اونا هم عین گرگ گرسنه بپرن رو قبر و گل ها رو بردارن و دوباره دسته کنن و به یک نفر دیگه قالب کنن..خوب دیگه اینم به برکت وضیعت خوب اقتصادی کشور نازنینمون شغلی است آبرو مند از زیر مجموع دزدی...

* جداسازي زنان و مردان در نمايشگاه کتاب ... خوب ظاهرا از جداسازی مدرسه ها و پیاده رو ها و اتوبوس ها احساس رضایتی حاصل نشده دیگه زدن به خط نمایشگاه کتاب و غیره.. و این داستان احتمالا ادامه دارد :))

*پازلی با نقش ممنوع! آره دیگه زن ها باعث فساد نسل جوان شدن.. ها ها .. من نمیدونم انوقت چه کسانی باعث فساد زن ها شدن؟ وا قعا که مسخرس... باز فصل گرما شروع شد آقایون فضلا با دیدن موچ پایی دچار شک و گناه شدن٬ چه فضلای با اراده ای.. :)))

*بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبیست
به زیر آوار گاه پایکوبیست
مزار تشنه جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران شادی بخش جهان را
به باران شوق و شیرین کن زمان را
به یام غرقه در خون دیارم
به پا کن پرچم رنگین کمان را
بزن باران که بیصبرند یاران
نمان خاموش گریان شو به باران
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است

* راستی الان دیدم سایت blogger تغییر شکل داده .!

Sunday, May 09, 2004
در آن غروب..

*من در آن غروب جهش پيدا کرده بودم به جايي که تو دوست نداشتي..يادت هست گفتي بوي رفتن ميدهي و من گيج از اين تغيير ناگهاني حالي عجيب داشتم..يادت هست در آن روزي که خون سرخ تو بروي رد پا هايم چکيد؟ من هنوز آن قطره خشک شده رو نگه داشتم باورت ميشود؟...زمزمه هاي نزديک صبح رو چي به ياد داري؟ يادت هست که من عزم رفتن داشتم و تو جزم نگه داشتن؟...کنار هم بوديم اما دريا دريا فاصله بينمان دوري انداخته بود ديگر صدايت را نميشنيدم..فقط جسمي رو ميديدم که به سان ديوانه اي خود را به ديوار ميکوبيد..يادت هست در آن پاييز در آن لحظهء صفر من و تو به ابتدا رسيده بوديم..يادت هست چطور آنشب لرزش دستاتو پشت صورت خيست پنهان کردي؟..گفتي گريه کن گريه کن اما سيل اشکم کوير شده بود و تو بجاي من باران بارن گريه کردي...

*در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت

از اين زندان خاموش پر بگيرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

كنارت زندگي از سر بگيرم

در اين فكرم من و دانم كه هرگز

مرا ياراي رفتن زين قفس نيست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نيست

Friday, May 07, 2004
هنوز هراس کوچه ها تو رو به يادم مياره

* نميدونم چه به سر ما ايراني ها اومده وقتي ميبينيم در يک زمينهء کسي پيشرفت کرده بجاي اينکه به عنوان يک هم وطن خوشحال بشيم و افتخار کنيم بجاي اينکه تشويقش کنيم و راه براش باز کنيم هي سعي ميکنيم جلوي پاش سنگ بندازيم و به هر شکلي زير سوال ببريمش ..نميدونم چه به سرمون اومده...

* وقتی از دبیرستان میایی بیرون بعد از مدتی خواسته هات احساستت رنگ دیگهء پیدا میکنه اما گاهی تو گیر و داد دوره دانشجویی و یا کار دلت بدجوری میخواد باز بشی همون دخترک شر و شیطون که از در دبیرستان بالا میکشید یا رو دیوار راه میرفت و ناظم مدرسه از پشته بلندگو داد میکشید که بیا پایین بیا پایین تو هم با یک چشمک به اوطرف دیوار بپری پایین و هی به ساعت نگاه کنی که کی زنگ میخوره سه ٬دو٬یک ..زنگ میخوره و تو میدوی تو دستشویی مدرسه خودتو تو آیینه نگاه میکنی و میزنی بیرون رانندهء که منتظر تورو ببره خونه رو یواشکی دودر میکنی و از سوپر پایین مدرسه یک بستنی میگیری و تو کوچه پس کوچه های پایین مدرسه گم میشی..گاهی هم بارون که میگرفت تو چاله های پر از آب پاهتو تالاپ میکوبوندی و قهقه سر میدادی فارغ از هر فکر و خیالی خیس خیس از بارون میرسیدی خونه و مامان با علامت سوالی که تو نگاش بود میخواست بدونه مگه من با سرویس نیومدم که عین موش آب کشیده شدم...

*مهتاب با شب راه نيومد ... خزون که کوتاه نيومد
چشمات که باروني شدن ... ابرا که زندوني شدن
اونکه غم بغضمو ديد ... اونکه به دادم نرسيد
رفت و تو خواب قصه مرد ... حرمت فريادمو برد
پرده ي آخر تگرگ ... کوچ تو بود و بغض برگ
قصه ي عشقي که هنوز ... دلگره و ترانه سوز
رو آسمونا بنويس ... ناي پريدن ديگه نيست
تو چشماي قاصدکا ... شوق رسيدن ديگه نيست
تو اي هميشه هم سفر ... دوباره بچگي نکن
با اين شکسته بال و پر ... ديگه غريبگي نکن
هنوز هراس کوچه ها ... تو رو به يادم مياره
ستاره هاي شب زده ... بغض چشاتو کم دارن
نذار گلاي باغچمون ... محکوم اين خزون بشن
کبوتراي نيمه جون ... مصلوب آسمون بشن
حادثه ي هق هق من ... حيف که ناتموم بشه
طلوع بي وقفه ي تو ... به دست من حروم بشه
خورشيد دشنه خورده مو ... تو سايه ها امون بده
تو بهت اين ثانيه ها ... عشقو به من نشون بده

Wednesday, May 05, 2004
دم تکون دادن

*ميگه از اين روز ها بايد نهايت استفاده رو کرد ميگم چرا؟ مگه فرقي کرده با روز هاي ديگه؟ قهقه ميزنه٬ شادي و با همه ء وجود تو وجودش احساس ميکنم٬باز ميخنده ميگم نگفتي چه فرقي کرده؟ ميگه آخه دورهء مهربون بودنت باز شروع شده تا باز بد اخلاق نشدي بايد نهايت استفاده رو کرد بهش ميگم مگه مهربون بودن هم زمان داره؟ ميگه آخه تو نميتوني هميشه خوش اخلاق باشي گاهي يکهو..حرفشو قطع ميکنم و ميگم يکهو چي سگ ميشم؟ فکر نميکني شايد تو خوبي که من الان مهربونم؟فکر نميکني هيچ کسي بي دليل سگ نميشه؟ ميگه آخه تو رام شدني نيستي..بهش ميگم من اگه رام بشم کي انوقت تورو رام ميکنه؟ميخنده و ميگه نميبيني هر کاري ميکني باز برات دم تکون ميدم ؟....نميدونم چرا اين حرف و که زد بجاي اينکه خوشحال بشم يجورايي رفتم تو خودم نميدونم چرا...

*قوه قضائیه تعطیل شد :))

*نامه آقای خاتمی، انشایی که دردی دوا نمی کند! بدون شرح..

* جنتي : مارمولك فيلم بسيار زشتي است، بايد جلوي پخش آنرا گرفت ...آره چون زشتي ها رو به نمايش گذاشته..

*مدير عامل سازمان تاکسيراني گفت رانندگان زن در تاکسي هاي ون استيشن به منظور سرويس دهي به مدارس بکار گرفته مي شوند. سيد جمال هاشمي افزود سازمان تاکسيراني براي امنيت بيشتر سرويس هاي دخترانه به ويزه در مقطع دبستان و راهنمائي از تاکسي هاي ون ( خودروهاي با ظرفيت 10 نفر ) با رانندگي بانوان استفاده مي کند. وي تصريح کرد اين طرح در دست تهيه و برنامه ريزي است و اميدواريم با فعال شدن اين بخش هم براي بانوان اشتغال زائي و هم سرويس راحت و شرعي را به شهروندان ارائه کنيم :))))) ديگه همين يکيمون کم بود آخه در مملکت گل و بلبلمون همه چي سر جاشه همهء مسائل حل شده فقط مونده که کلمهء راحتي رو براي مردم هم تفسير کنن..

*حکم اعدام براي ليلا به جرم زنای با محارم و تولد بچه حرام بدون شرح !!

* همهء هستي من آيه ي تاريکي ست
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيينه تو را آه کشيدم ٬آه
من در اين آيينه تو را
به درخت وآب و آتش پيوند زدم..

Monday, May 03, 2004
خاکستر

* زندگي سر جاش ايستاده اين آدم ها هستن که زندگي رو در زمان جا ميزارن و ميرن تا به خاکستر برسند..گاهي ميرم تو خيابان به مردم نگاه ميکنم به رفت و آمد هاي شتابونشون...همه در حال شتابن٬شتابي کاذب....همون لحظه همه صدا ها قطع ميشه٬ديگه هيچي نميشنوم فقط چشمام گذر پر شتاب ديگران ميبينه بدون هيچ لبخندي٬مثل سکوت مرگ٬ بي احساس و صامت..

*چقدر خوبه يکي تو زندگيت باشه که بعضي وقت ها که داري خودت و ميشکني زير سوال ميبري وقتي داري به خودت نمره صفر ميدي اون از راه برسه و همه ء شکسته هات و جمع کنه و بهت بهترين نمره رو بده اونوقته که تازه ميشي و دوباره زندگي از سر ميگيري..

*فاطمه آليا : تعدد زوجات در نهايت به نفع زنان است
واقعا که بگم خاک دو دستي سه دستي تو سر آدم بيفکر.. همين مونده بود ديگه اينم فتوا بده!!!
گاهي از بعضي چيزا انقدر دلگير و عصباني ميشي که حتي صمد آقا هم نميتونه بخندونتت..