سالهایی که بدون آزادی گذشت
Friday, May 21, 2004
غربت..

* چه غربت عجيبي٬ به تو نزديکم اما انگار هزار سال با تو غريبه ام..با همهء توانم بي خوابي رادر آغوش ميکشم براي اينکه حتي يک لحظه هم به خوابم نيايي و وسوسه ام نکني..بخوابم نيايي و نگويي که ايستاده اي تا انتظار سالها را جبران کنم.. کاش اين سکوت نميشکست..کاش رفته بودي و نگاهم نميکردي..يادت هست گفتم تشنه ام تشنه٬ و تو با اشک هايت تشنگي شب هامو بر طرف کردي..هزاران شب گذشت اما تو هنوز در همون کوچهء بنبست ايستاده اي٬ايستاده اي تا هزار و يک شب تازه اي بنوسي..

* بعد چند روز بيخوابي امروز بهترم اما هنوز کمي گيجي اين يک هفته تو تنم مونده..روزنامه هاي نخوندهء هفته گذشته رو ورق ميزدم نميدونم چرا هيچ کدومشون دلچسبيه گذشته رو ندارن..نميدونم وقايع اتفاقيه چرا نميتونه جاي ياس نو رو بگيره شايد بايد بهش فرصت داد نميدونم..شايد هم من انتظار زيادي داشتم..گاهي بعضي از کتاب هايي که به نقد زن کامل کيست و اينجور عنوان ها دارن و ميخونم دلم ميخواد کتاب و ريز ريز کنم٬انگار زن آفريده شده براي صرفا فداکاري و ايثار بدون در نظر گرفتن احساس نياز يک انسان ...

* صرف اينکه بايد از طريقه تبليغات در صدا و سيما کسب درآمد بشه هيچ بحثي نيست اما چرا فکر نميکنن که گاهي بعضي از همين تبليغات رنگارنگ ممکنه قشري از مردم ودچار افسردگي کنه مثلا تبليغي هست که يک پيرمرد با کلاه و عصا <<مياد و ميگه از ما که گذشت>> يک دست کت و شلوار مشکي هم تنش کردن که يعني آمدهءمرگ باش ..روي خيلي از مادر بزرگ ها و پدربزرگ هايي که تو اون سن ها هستن ديدم که با ديدن اين پيام تبليغاتي ياس آور چگونه در خودشون فرو رفتن و مرگ فکر کردن و از اين دست تبليغات که از افراد مسن استفاده ميکنن و آنها رو از کار افتاده و روبه مرگ نشون ميدهند کم نيست..افسوس..

* و اما در ادامهء تبليغات صدا و سيما بايد به نکنهء ديگري اشاره کنم ..فکر ميکنم بهترين روش يادگيري اين باشه که هي يک مطلبي و تکرار کني تکرار کني تکرار کني تا کم کم ملکهء مغزت بشه و اين دقيقا سياستي هست که لابلاي تبليغات صدا و سيما ميشه ديد هر روز روزي چند بار نشون ميدن که مامان يک دستکش دسته خودش کرده يکي هم با هيجان به دختر خردسالش ميده..يعني غير مستقيم هر روز تکرار کنين دختر يعني آشپزخانه يعني ظرف هاي نشسته يعني مايع ظرفشويي يعني ماشين لباسشويي يعني جاروبرقي و الا آخر..

* زنان احترام گذاشتن به شوهرانشان را فراموش كرده و به دنبال حقوقي منافي اسلام هستند
.. وقتي هنوز کساني هستن که اينچنين تفکر ميکنن ديگه چه تفسيري چه تحليلي چه پيشرفتي..نميدونم شايد اينجور آدم ها مغزشون هنوز در قرن هاي پيش مونه و خودشون به اين عصر آمدن..

*گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست

فكرت آخر از چه رو آشفته است

بي سبب پنهان مكن اين راز را

درد گنگي در نگاهت خفته است

گاه مي نالد به نزد ديگران

كو دگر آن دختر ديروز نيست

آه آن خندان لب شاداب من

اين زن افسرده مرموز نيست

گاه ميكوشد كه با جادوي عشق

ره به قلبم برده افسونم كند

گاه مي خواهد كه با فرياد خشم

زين حصار راز بيرونم كند

گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد

آن نگاه مست و افسونكار تو ؟

ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم

نيست پيدا بر لب تبدار تو

من پريشان ديده مي دوزم بر او

بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست

خود نميدانم كه اندوهم ز چيست

زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست ...

(فروغ فروخزاد)