سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, May 26, 2004
اسطوره..

* از همان روز اول که آمدي و پيام آور روزهاي خاکستري ام شدي خواستم به دام مذهب تازه اي نيوفتم فرار کردم اما تو هر روز با آيه اي تازه روح زخم خورده ام را لرزاندي... من مگوريختم تو همچون سايه اي با من در حرکت بودي انگار خدا تورا پيام آور روح عاصي من کرده بود....چه لجوجانه مقاومت ميکردي و من چه نامهربانانه سنگ بسويت پرتاب ميکردم و تو هر بار بيشتر به من گرما مي بخشيدي.. چقدر سعي کردم ثابت کنم که پيام آور دروغيني اما نشد..داد کشيدم يک شب دو شب هزار شب اما فايده اي نداشت و من باور ميکردم که تو ديگر انسان نيستي..باور ميکردم که انسان نيستي و ميشود هر خواسته اي داشت و نه نشنيد ..ميتوان هر حرکتي کرد و عکس العملي نديد..ميشود خرد کرد شکست اما نشکست..ميتوان کور کرد و اماباز هم ديد..ميتوان بيمنطق شد اما باز هر لحظه با احساس تر نگاه کرد..آري باور کرده بودم و روز به روز فراموش ميکردم چه کسي بودي..آمدي و گفتي من هم يک انسانم باور نداشتم نميشنيدم آمدي و نشان دادي که ببين من يک انسانم اما ديگر نميديدم کورم کرده بودي..تکانم دادي فايده اي نداشت بجاي همه آن شب ها داد کشيدي که منم يک انسان با همه لغزش ها با همهء احساس ها با همهء نياز ها اما فايده اي نداشت..رفتي و باز آمدي تيشه اي به همراه آوردي محکم به اسطوره خود زدي و من شاهد شکستن و خورد شدن پيام آور روزهاي زندگيم بودم هر ضربه اي که زدي من هم فروريختم..فروريختم و شکستم..به آسمان
نگاه کردم و همچون کلي سرگردان شکسته هايم را داخل کيسهء همان هزار و يک شب ريختم و آمدهء رفتن شدم .. اما شکسته هاي اسطورهء شکست خورده جاني تازه گرفت جمع شد و از تک تک سلول هاي بدنت نفوذ کردن و باز همان پيام آور خستگي ناپذير من شدي ..خنديدي و گفتي مگر آرزو نداشتي که عصيان کنم و تو به ريش پيام آور دروغينت بخندي مگر نميخواستي اثبات کني مگر شب ها و روز ها تلاش نکردي..خوب ديدي خوشت آمد به آرزويت رسيدي؟ و من جز سکوت چه ميتوانستم بگويم..چه ميگفتم که آري اگر انسان بودن همين رفتار امشب تو بود پس کاش هيچگاه تلاش نميکردم که اثبات شود پيام آور نيستي..کاش اسطورهء تازه جاني نميشدي..کاش به آسمان نگاه نميکردم..

* دختران ايراني روز چهارشنبه در فجيره حراج مي شوند :((

* افتتاح كافي شاپ دخترانه براي دانش آموزان كرج .. باز هم جداسازی

* پرده‌ها از بغضی پنهانی سرشار اند
و کبوترهای معصوم
از بلندي‌های برج سپيد خود
به زمين می‌نگرند
(فروغ فروخزاد)