سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, June 23, 2005

بدون توضیح




* خسته ام از هر چه سياست بازهاي به ظاهر سفيد..خسته ام از نگاه هاي هراساني که نگران از دست دادن همان نان خشک کپک زده اند٬ خسته ام از تو که فرسنگ ها فاصله را چه ماهرانه ميپوشاندي٬خسته ام از شعار هاي روي اين پرچم که رنگ قرمزش نشانهء خون هاي به زمين سبز ريخته است٬ خسته ام از شعار ها از تهمت ها از نگاه هاي بي تفاوت٬ از سر تکان دادن هاي تکراري از خواب هاي سياه هميشگي... خسته ام اما نه به اندازهء پسرکي که کنار هر چراغ قرمز با فال و چسب و جوراب ادامهء حياتش را از شيشه هاي بالا کشيدهء صورتهاي بي تفاوت ميطلبد..خسته ام اما نه به اندازهء گمنام هاي به خاک خفته... خسته ام اما نه به اندازهء اينکه دل راضي کنم به دلخوشي هاي کوچک..کارم از اين حرفا گذشته است من فقط هوا ميطلبم٬ آيا کسي مي آيد عطر خوش آهنگ تنفس بدون ترس را از خاطرات کهنه بازسازي کند؟

* از اينکه آقا اونطرف آب نشسته و ليوان وتکاشم کنارش هر وقت شنگول ميشه يک تئوريه سياسي يا يک نسخهء انقلابي براي مردم زجر کشيدهء ايران ميپيچه حالم بهم ميخوره.. يجورايي احساس ميکنم فکر ميکنم به شعورم توهين ميشه اينا فکر ميکنند ما منتظرشون هستيم تا خودشون رو جمع وجور کنند و به وقت تشريف فرمايي براشون کف بزنيم و فرش قرمز پهن کنيم ٬ به گورخودتون خنديدين اگه فکر کنيد مردم منتظرتونند که مثل سوپرمن نجاتشون بدين٬ اگه تونستين فقط يک ماه اينجا زندگي کنيد انوقت ميشه يک فکري براتون کرد مغزاتون هنوز تو دهء ۵۰و۶۰ فسيل شده و مونده چند تا کلمه ياد گرفتين که هي تکرار ميکنين٬ خوب شد اين فقر و فحشا ساخته شد تا سوژه کم نيارين اما خبر نداريد که عمق فاجعه خيلي عميق تر از فقر و فحشاي امثال ده نمکيه هاست.. از طرف ديگه يک عده هم هستند که انگار مغزاشون و دادن اجاره طرف با دلاري ۸۰۰ تومان پا ميشه مياد ايران فرش و طلا و صنايع دستي ميخره فاميلاشم حتي اگه شده ميرن پول قرض ميکنن بهترين و مهموني ها رو براش ميدن که مثلا آبرو داري کرده باشن بعد از دو هفته بر ميگرده اون طرف آب همهجا جار ميزنه که نه بابا مردم همچينم فشاري روشون نيست همچينم که ميگفتن فقر و نداري بيداد نميکنه اما اين ظاهر بين هاي حذب بادي خبر ندارن که زير پوست شهر چه سرطاني مثل يک روندهء سمي همه گير شده و زهر کشندش حداقل به يک نفر از هر خانواده اي رسيده ...

* گل گلدون من شکسته در باد ..

* در مورد انتخابات و هاشمي و احمدنژاد همه به اندازهء کافي اظهار فضل کردن و به اندازهء همهء عمر اشتباهاتشون گردن اين گروه و اون گروه انداختند پس بنده خودم ديگه خسته نميکنم .. مراجعه شود به اظهار فضل ديگران .

* ما با يک فرهنگ مريض روبرو هستيم که قدمتي بيش از چند صد ساله دارد.. شايد اين بحران و مريضي با وجود چنين سياست مدار هايي تشديد شده باشد اما اشکال کار از جايي ديگري است که همراه با هزينه هاي بسيار گزاف مدت زمان قابل توجه اي را ميطلبد که با دل و جان بايد وقت صرف اين امر مهم کرد٬ وگرنه هر کسي برود يا بيايد ظاهر امر تغيير کرده است اما از درون سيبي کرم خورده و بدرد نخور است..

* بعد از تو ما به هم خيانت کرديم

بعد از تو ما تمام يادگاري‌ها را

با تکه‌های سرب، و با قطره‌های منفجرشده‌ء خون

از گيج‌گاه‌های گچ‌گرفتهء ديوارهای کوچه٬ زدوديم.

( فروغ فرخزاد )

* حرف آخر ... من قطاري ديدم که سياست ميبرد و چه خالي ميرفت ... ( سهراب )

Thursday, June 16, 2005

مبارزین ظاهر بین و زمانهای از دست رفته ...




* داشتم فکر ميکردم که اگرخاتمي هيچ کاري را درست انجام نداد اما چند کار را خيلي خوب به ديگران نشان داد.. ۱- اگرميخواهيد مورد توجه اين ملت افسرده قرار بگيريد جلوي دوربين لبخند بزنيد تا اين ملت از لبخند شما با همهء بدبختي هاشون انرژي مثبت بگيرند و احساس کنند بالاخره يکي آمده است که بر خلاف همهء تابو هاي گذشته ميخندد...۲-خاتمي خيلي خوب اين ۸ سال به بقيه نشان داد که جلوي دوربين تميز و مرتب لباس بپوشند ترجيحا يک انگشتري بجز عقيق قهوه اي دست کنند چون ميدانست گروهي از مردم عقلشان به چشمشان هست و تا مدت ها ميگويند ديدي فلان کانديدا چقدر امروزي بود ؟ ..۳- خاتمي ياد داد اگر ميخواهيد مورد توجه طيف گسترده اي از مردم باقي بمانيد لابلاي هر شعاري کلمهء زنان٬ جوانان را بگنجانيد.. چپ و راست بگوييد جوان مسکن کار و ازدواج ميخواهد تا جوان خوش خوشانش شود و فکر کند به به اگر او رئيسجمهور شود من حتما به مراد دل خويش ميرسم اما خاتمي اينرا هم خوب ميدانست که باز گروهي از مردم هستند که حافظهء تاريخي هوشمندي ندارند و نوجوان هاي ديروز که به او راي دادند جوان هاي امروز شده اند و زياد يادشان نميماند که اين شعار ها فقط نمايش هاي قبل از انتخاباته و بعد که خرشان از پل گذشت هيچکس يادش نميماند که جوان اصلا نيازش چه بوده..۴-داشتم ميگفتم از استاد بزرگي که خيلي چيزها در طول اين ۸ سال ياد داد يکي ديگر از تعليمات ايشان اين بود که زنان را در شعار هاتون فراموش نکنيد جلوي دوربين بگوييد ما هواي ورزش خانوم ها راداريم ما حقوق برابر در همهجا برايشان فراهم ميکنيم و ما ميدانيم به زن ها ظلم شده است ما تا چندين سال احياي حقوق زنان را حتي بيشتر از مردان مورد توجه قرار ميدهيم تا اين حق تضعيف شدهشان احيا شود٬ اما کسي نيست از اين آقايون بپرسد شما ها که توانستين از فيلتر شوراي نگهبان بگذريد و در طول اين چندين سال در راس پست ها و قدرت هاي اجرايي ايران بوديد چرا تا به حال قدمي براي برابري حقوق زنان برنداشتين؟ چرا حالا که به راي جمعيت قابل توجه اي از زنان نيازمندين به ياد موجوديت آنان هم افتاديد..از ديد شما زنان و جوانان فقط ابزارهاي دقيقهء نود هستند که به اعمال شما مشروعيت بدهند..طب و تاب اين انتخابات چنان مردم را جو گير کرده است که همه به فکر چاب شدن کتاب هاي خوب تائتر هاي مد روز و از دست ندادن مانتوهاي تنگ هستند مبارزه ميکنند تا اين ها را از دست ندهد اما هيچکدام از اين "مبارزين خفتهء ظاهر بين" نگران کودکان آوارهء بم نبود هيچکس کسي نپرسيد آقاي کانديدا شما براي بيداد ايدز اعتياد و اين فرهنگ بيمار چه برنامه اي داريد؟.. افسوس

گفتي بايد بنويسم اما سخته اين نوشتن

چه شباي رنگ به رنگي

چه جماعت يه رنگي

نه مسلسلي نه جنگي

چه دروغاي قشنگي ....

( يغما گلرويي )


*در اينجا هوا براي نفس کشيدن کم است٬ هيچ گوش شنوايي نيافتم که بيمار نباشد.. دل در اينجا فقط محل دلتنگيست..پاهايم ميلرزد براي فرداي بيفرجام.. و نگاهم تيره گشته از اين همه نيرنگ...کاش سقف آسمان چکه ميکرد فقط بخاطر دل افسردهء گل سرخ...من تا به صبح بر سر جنازهء سگي گر ناله کردم ٬من همزخم پرنده اي کوچک شدم که لابلاي بوتهايي از خار به دام افتاده بود .. من خسته ام از اين که صياد باقي بمانم ميدانم که روزي فرا خواهد رسيد که صياد خود به دام بيوفتد دلم ميلرزد براي روزي که هنوز نرسيده است... من روزهاست اعتصاب کرده ام که به من القاب رنگارنگ نچسبانند چون که باعث ميشود احساس کنم بزرگ شده ام... هنوز هم تشنهء بوسهء کودکانه ام٬ مرا تشويق به آتش هوس نکنيد که هوس در من ميسوزد و ملتهب ميشود از هرچه سرمستيست..نگو اعتماد کن که من گل اعتماد را هزاران دقيقه است که پرپر کرده ام .. نگو رهايم نکن که منه رها شده کي توان رها نکردن را دارم... ميدانم که ميگويي زمان حل خواهد کرد همهء بي اعتماديت را ٬اما نميداني که من خود در زمان ديريست که گم گشته ام ...

* ما در آن جنگل سبز سيال

شبی از خرگوشان وحشي

و در آن دريای مضطرب خون‌سرد

از صدف‌های پر از مرواريد

و در آن کوه غريب فاتح

از عقابان جوان پرسيديم

که چه بايد کرد .... ؟؟؟

( فروغ فرخزاد )

* کاش دولتمردان برای زمان های از دست رفتهء زندگی مردم به واسطهء بدقولی هایشان برنامه ای داشتند....

Sunday, June 05, 2005

نگاه ها و صیغهء ارادهء مردان..




* از پشت نگاه شب ٬آسمان دل اين رهگذر هنوز هم زلال مانده است٬هنوز هم نگاه ها٬ راز داره شب هاي بي ستاره اند هنوز هم ميتوان سبدي از سيبهاي باغ مش حيدر چيد و بين همهء مردم شهر پخش کرد.. ميتوان در گوش نوزادان تازه تولد يافته سرود باران خواند و به مچ دستهايشان حرکت را گره زد.. خبري از پشت آن کوه ها به گوش نميرسد فقط زمزمهء باد است که گاهي به دورمان ميپيچد و ناله کنان ميگذرد٬ اين شبنم هاي چکيده بر لاله هاي سرخ دريا را نويد نميدهد...کاش گلدان شمعداني را با درخچهء ترئيني عوض نميکرديم٬کاش ميشد در ماه فقط يکشب چراغ هاي رنگارگ را خاموش کنيم شمع ها را از کمد هاي تار عنکبوت گرفتهمان خارج سازيم و نور و گرما را يکجا تجربه کنيم و احساس خاک گرفتهيمان را در مرکبي خيس کنيم و بنويسيم" کجا رفتند سبکباران ساحل ها"...اين روزها روي زمين خوابيدن آسايشم را زياد تر ميکند نميدانم اشکال از تخت من است يا از نرميه زمين... شايد آغوش زمين با من آشتيه دوباره اي کرده است..


* نميدونم گفتگوي شهلا شرکت ( مجلهء زنان ) با خانم دکتر الهه کولايي رو خواندين يا نه اما از نظر من تناقض گويي هاي فاحشي در جواب هاي خانوم کولاي به چشم ميخورد که براي من جاي بسيار تاسف داشت و مهمترين مسئله اي که ذهنم رو و بسيار مشغول کرد اين سوال خانم شرکت و جواب الهه کولايي بود :

"در ادامهء سوال : و اگر زناني باشند كه هنوز حجاب را نپذيرفته باشند...
جواب : الان در جامعة ما رعايت حجاب يك نُرم است و چارچوب قانوني دارد. براي تغيير اين رفتار نياز به تغيير اين چارچوب قانوني داريم. در اين خصوص بايد به خواست و ارادة عمومي زنان و مردان توجه بشود ......"

واقعا برای من سوالي از سر تعجب پيش آمده ٬ابتدایی ترین حقي که يک انسان در نحوهء انتخاب پوشش ميتواند داشته باشد از يک زن گرفته شده است پس اين وسط ارادهء مردان ديگر چه صيغه ايست ٬شمايي که از جامعهء مرد سالار ميناليد ديگر چرا حق انتخاب يک زن را در نحوهء پوشش به ارادهء مردان مرتبط ميکنيد؟.. چطور اگر در يک برنامهء تلويزيوني همين ارادهء مردان شما را در جمعشان نپذيرند در بوق کرنا ميکنيد که اينها مردسالارند ضد زن هستند و هزاران حرف ديگر٬اما اگر خودتان بخواهيد براي زنان ايران نسخه بپيچيد هيچ اشکالي ندارد که ارادهء مردان هم دخيل در جزيي ترين حقشان باشد ؟..چرا چيزي را که براي خود نميپسندين براي زنان ديگر تجويز ميکنيد ؟ ...
و مورد ديگه اي رو که بنظرم لازم که اينجا بنويسم اينه که در جايي به سوال خانوم شرکت در انتهاي جوابشون چنين جواب ميدن که :
کولايي"مي‌خواهم بگويم واقعيت جامعة ما با انتظارات آن تطبيق نداشته. آقاي خاتمي هميشه مي‌گفت انتظارات مردم را بالا نبريد و ما برديم."
و خانوم شرکت واکنششون رو با طرح چنين نظري بيان ميکنند که :
شرکت "من با اين رويكرد مخالفم. فكر مي‌كنم اصلاح‌طلب‌ها نبودند كه توقع مردم را بالا بردند. توقع مردم بالا بود كه اصلاح‌طلب‌ها را انتخاب كردند. "
و در ادامهء بيان خانوم شرکت ٬خانوم کولايي چنين عنوان ميکنند که :
کولايي" ببينيد، ما مردم ايران به‌عنوان ملتي شناخته شده‌ايم كه مي‌دانيم چه‌چيز نمي‌خواهيم. اما آيا مي‌دانيم چه‌چيز مي‌توانيم بخواهيم"
خانوم شرکت عزيز کجا توقع مردم ايران بالاست؟ ٬ مردم فقط خواستار حقوق اوليه خودشون هستند٬ اين کجاش بالا بود سطح توقع مردم رو ميرسونه؟ ..
خانوم کولایی یعنی چی که ما" آیامي‌دانيم چه‌چيز مي‌توانيم بخواهيم؟ " وقتي اين جملهء شما رو خواندم ياد همان مثال " انتخاب آزاد یا آزادیه انتخاب افتادم" چرا باید شما بعنوان یک زن روشنفکر اصلاح طلب چنین دیدی داشته باشید, آیا اینکه سلیقهء طیف خاصی از جامعه بر مردم تحمیل شود که فقط میتوانند گزینه های انتخابیه موجود در لیست را انتخاب کنند ولاغیر و حق اتنخابی خارج از این لیست تهیه شدهء سلیقه ای را ندارند آیا واقعا از دید شما معنای آزادی چنین است ؟

* وقتي حلقهء انساني رو دور ميدون آزادي از نسل سومي ها ميبينم بي اختيار دلم ميگيره ياد همون دورهء اول انتخابات رياست جمهريه آقاي خاتمي ميوفتم همون موقع که من دختر دبيرستاني بودم عاشورا بود و ما با چه هيجاني در پياده رو ها عکس تقويم دار آقاي خاتمي رو بين مردم و دسته هي سينه زن پخش ميکرديم چه حس غروري..دلم ميسوزه وقتي شادي و هيجان دختر پسرهاي دبيرستاني رو ميبينم که براي دکتر معين همون کارهايي رو دارن ميکنن که يک روز من و امسال من براي خاتمي کرديم ..فقط خدا کنه چند ساله ديگه روي همين اينترنت گذرم به وبلاگ نسل سوميه ديروز نيوفته که با آه و حسرت از روزي ياد ميکنه که با غرور با کاور هاي قرمز دور ميدان آزادي حلقه زده بود و از او همه غرور امروز جز نگاه تلخي هيچي براش نمونده.... خدا کنه تاريخ ها تکرار نشه

* اين روزها اتفاقهاي عجيب زياد مي افتد٬خواب هايم همش در سرماس اما من نميلرزم٬ پسربچه اي را ميبينم که گاهي زخمي و رنجور به گوشه اي افتاده است و گاهي ميلرزد و خيره به من نگاه ميکند٬وقتي از خواب بلند ميشوم انگار که طب کرده باشم خيسه عرقم..سرما هر شب در خواب با من است نميدانم شايد در زمستان خواب هايم متوقف شده باشد..زمزمه هاي دلنوازي هر روز در گوشم خوانده ميشود اما نميدانم چرا دل نميلرزد٬ شايد دلم کرم زده باشد مثل سيب گلاب ديروز..چندش آور است اما شايد چنين باشد...يعني ميشود از مغازهء سر همين گذر دلي تازه خريد و جايگزين آن دل کرم خورده کرد و اين کهنهء کرم زده را و مثل سيب گلاب کرم خوردهء ديروز به سطل آشغال پرتش کرد ..شايد يشود..شايد ...

* تا يادم نرفته وبلاگ برديا رو اينجا معرفي کنم به مسايل فرهنگي اجتماعي و سياسي ايران ميپردازه .

* در کوچه باد می‌آيد

کلاغ‌های منفرد انزوا

در باغ‌های پيرِ کسالت می‌چرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقيری دارد.

( فروغ فرخزاد )

* از زمستانی شدن دوبارهء خواب هایم تا گرمای لرزیدن دیگری شدن ٬ من با این قطار٬ زندگی را هر چند وقت یکبار دور میزنم تاریخ ها همان است آدمهایش عوض میشن ٬به خدا که من آدم نمیشم :)