سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, August 22, 2005

قانون..سنت و ...



* امان از دست اين رفتارهاي غلط که با گذشته زمان رفته رفته تبديل به يک سنت ناهنجار ميشه و سرتاسر٬ روند زندگي رو تحت الشعاع خودش قرار ميده و از دل اين رفتار نامناسب فرهنگي جديد متولد ميشه که با گوشت و پوست مردم متاسفانه آميخته شده بطوري که وقتي مخالف اون انديشه و رفتار جرياني تازه آغاز به حرکت ميکند کمترين عکس العمل از جانب سنتگرايان افراطي انگ زدن وتحقير کردن است٬انگار مغزهاشان در مقطعي از زمان از حرکت باز ايستاده و چشمهايشان را بر روي هر چه سخن تازه است بسته اند گوشهايشان را چنان با دست محکم گرفته اند که نشنوند هيچ مخالفتي را...و قابل توجه اينکه وقتي پاي صحبتشان مينشيني دائم دم از اين ميزنند که مخالف هم بايد بتواند ابراز عقيده کند اما اين سنت گرايان کور افراطي همهء حرفهايشان در حد شعاري بيش نيست و تا لب به ابراز عقيده ميگوشايي که مخالف تفکر آنان است تو را به هزار سازمان و جريان و انديشهء مارکسيستي ميچسبانند و دائم در پي انگ زدن هستند که تو يک خودفروختهء انديشه اي و تحت تاثيرتفکر هاي سود جويانه.. آنان هرگز تصور نميکنند که هر انساني از ديد خود به دنيا و جامعه نگاه ميکند آنان احساس ميکنند که پاکيه مطلق هستند و انديشه و مرامشان درست ترين و راست ترين تفکر عالم است.. از نظر من اين چنين افراد که در يک سطح فکري مانده اند به انسان هاي ترسويي شبيه هستند که نه ميخواهند بخوانند نه ميخواهند بدانند که مبادا از اين دانستن انديشه هاي گذشته هشان به زير سوال رود و خداي نا کرده به گناه بيوفتند..انسان ترسو هيچگاه پيشرفت نميکند و همواره در مقطعي از زماني که متوقف شده است باقي ميماند.

* واعظان کاين جلوه در محراب و منبر ميکنند

چون بخلوت ميروند آن کار ديگر ميکنند

مشکلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر ميکنند

( حافظ )

* چه کسي باورش ميشد که پرواز ما به سقوط ختم شود٬چه کسي باور ميکرد ما جوري خاموش شويم که انگار هيچگاه روشن نبوديم٬ هم غريبه هم آشنا با ما انگشت به دهان ماندن ٬اما زمان هر روز بيرنگترش کرد٬ بيرنگ بيرنگ ...بهت ها٬ افسوس ها ٬سر تکان دادن ها همه کم و کمتر شدن حالا باز ما مانده ايم و گاهي يادي از خاطرات رفته بر باد٬که آن هم در طوفان حوادث هر روزهء زندگي بيرنگتر ميشود...به همين سادگي...!!!

* اي صبا با تو چه گفتند که خاموش شدي .. چه شرابي به تو دادن که مدهوش شدي

تو که آتشکدهء عشق و محبت بودي .. چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدي

به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را .. که خود از رقت آن بيخود و بيهوش شدي

تو به صد نغمه٬زبان بودي و دلها همه گوش .. چه شنفتي که زبان بستي و خود گوش شدي

خلق را گرچه وفا نيست وليکن گل من .. نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي ..

( شهريار )

* ميگن مثلا وقتي استخوان پاي آدم سياه ميشه دکتر ها معمولا هيچ راهي ندارن جز اين که اون قسمت سياه شده را ببرن تا به بقيه قسمت ها صدمه نزنه٬حالا اگه قلب آدم سياه بشه بايد چيکارش کرد؟ .. بايد خيلي زود يک تيم جراحي آماده بشن که او تيکه سياه شده رو از تو سينت در بيارن که مثل اون استخون سياه شده به بقيه اعضاي بدن صدمه نزنه..اما مگه قلب مثل پاهست که اگه سياه شد ببرنش و جاش يک پاي مصنوعي وصل کنن! اگه قلب و از تو سينه در بيارن هم بقيه اعضاي بدن مي ميرن اگرم درش نيارن بازم کم کم بقيه اعضا رو از کار ميندازه...زجر آني بهتره يا زجر تدريجي ؟پس چاره چي ميتونه باشه ؟ ميشه انداختش تو وايتکس که سفيد بشه؟ .. احتمال داره با وايتکس سفيد بشه اما حتما خيلي زود ميپوسه..

* نگ ونفرين به قوانيني که با خودخواهي تمام مادري رو به جايي ميکشونه که براي گرفتن حق حضانت فرزندش از دادگاه دست به خودسوزي ميزنه.. انقدر عصبانيم که ممکنه تصميم بگيرم بيخيال حقوق کشوري بشم که قوانينش انسان ها رو به مرز جنون ميکشونه براي گرفتن حقشون... اصلا احساس ميکنم چقدر رويا پرداز و احساستي بودم که فکر ميکردم ميتونم با اين همه مغز پوسيده و قوانين عصر حجري بجنگم و همه چيز رو تغيير بدم.. آخه يکي نيست بگه تويي که با اصل قضيه مخالف بودي چجوري ميخواستي بر اساس همون کتاب از بقيه دفاع کني آه....خانه از پايبست ويران است ويران تر از اوني که فکرش بکني... شديد دلم ميخواد يکي رو گاز بگيرم شايد عصبيتم خالي بشه !!!

* در مورد روز مادر چيزي ننوشتم در مورد روز پدر هم ميخواستم ننويسم اما تصميم عوض شد.. نزديک روز مادر که ميشه وقتي هر روزنامه اي رو که باز ميکني شکل پلو بز و سرخ کن و جارو برقي رو ميبيني که دورش يک روبان قرمز پيچيده شده و زيرش هم نوشته مادر روزت مبارک٬ تلويزيون رو که باز ميکني بين برنامه ها و آگهي بازرگانيش اونجا هم باز تبليغات ظروف آشبزخانه ٬ديگ و ديگچه رو ميبيني که با مدرنيته کمي اغشه شده مثلا شدن ظروف تفلون و بچه ها و پدر خانه با افتخار تمام کادو پيچش کرده اند و با يک صدايي که بيشتر شبيه به جيغ بنفش است ميگويند "مادر روزت مبارک" يعني در اصل دارند به مادر تفهيم ميکنند که وظيفه ات چيست..يعني مامان جون يا همسر عزيزم ما براي روح تو ٬ خود تو ارزشي قائل نيستيم ما براي اون غذاهاي خوشمزه اي که تودر آن ديگ هاي قديمي برايمان درست ميکردي ارزش قايليم و حالا به پاس اينکه کلفت خوبي بودي برايت يک پلوبز اتوماتيک ميخريم که کارت راحت تر بشود يا برايت يک جاروبرقي ميخريم که وقتي داري وظيفهء جارو زدن خانه را با آن جارو دستي هاي قديمي انجام ميدهي خسته نشي چون اگه خسته بشي انوقت ديگه چه کسي مياد اين همه ريخت و پاشه وسط حال خونه رو تميز کنه؟ بابا تميز ميکنه؟ نه اوا خدا بدور مگه مرد ٬خونه جارو ميکنه اين حرفا چيه ميزني مرد تاج سره همين که ميره بيرون از خونه براي کار ٬و شب به شب سبزي و ميوه و گوشت و برنج و روغن مياد ميندازه جلومون کافيه... خوب پس اگه مامان خسته شه کي جارو کنه ؟ ..هان پسر خونه که هست اون ميتونه کمک کنه مگه نه ؟ اوا خاک عالم باز که تو حرفاي بيربط زدي پسر بعد از باباش مرده خونس مگه مرد خونه دست به کاراي زنونه ميزنه اونم از نوع بشور و بپز٬اين حرفا چيه افت داره... خوب پس چه کنيم ميگي چي کار کنيم ؟ بگذار فکر کنم ام ام ام.. هان فهميدم ببخشيد شما دختر هم تو خونه دارين؟ بله داريم ٬خوب پس مشکل حل شد خانوم جارو رو بده دست اون تا از بچگي ياد بگيره بالاخره دختر هرچقدرم درس بخونه و چيزفهم بشه آخرش اينه که بايد بره خونهء شوهر٬ ميدوني چيه خواهر ٬دخترت که درس خونه کاراي خونه هم ياد بگيره دو تا کلاس شيريني پزي و گلدوزي هم بفرستيش تکميل تکميله ميشه کدبانوي نمونهء سال ٬آخه اون هنوز خيلي بچس! چه اشکال داره روز زن يا روز مادر به آقاتون بگو از اين ظرف و ظروفاي پلاستيکي که توش قوري و کاسه بشقاب داره براي دخترش هم کادو بگيره اين کتاب شعر و از دستش بگير اين هنوز راهنمايي نرفته کتاب شعر ميخونه فردا بزرگ شه چي ميشه٬ آره خواهر جون کتاب شعر و اون جعبهء مداد رنگي رو ازش بگير جاش اينرا رو بهش بده بزار از الان ياد بگيره..مداد رنگي هاي بنفش و آبي و صورتي و زرد و مامان جمع ميکنه جاش جلوش يک تبه رنگ سبز ميريزه رنگاي سبزي که با گل قهوه اي سبزي آغشته شده و انگشتاي ظريفشو ترک ميده٬ مامان ميخنده و رو به دوستش ميگه دخترم از الان کدبانوي نمونس... چقدر مسخرس در عوضش روز پدر که ميشه همهء روزنامه ها تبليغاتشون بر اساسه نوع خوشايند سليقهء آقايون مثل کت شلوار فلان مغازه که به مناسبت روز پدر ۲۰٪ تخفيف گذاشته و عينک آفتابي مد روز و از اين قبيل دست تبليغات.. هيچوقت نميبيني روز پدر مثلا يک پلوپز و کادو پيچ کنن و زيرش بزنن" پدر روزت مبارک" آخه در فرهنگ ما "مردي گفتن زني گفتن"..مرد و چه بکار خونه اونم خونه اي که خودشم درش زندگي ميکنه..!! تازه يعضي ها روز پدر براي پسراي خونه هم کادو ميگيرن مثلا کمربند چرمي که سفت به دور کمرشون از الان ببندن که يادشون بمونه کمر به پايينشو و صداي کلفتش در آيينده ملاک مردونگيشونه پس بهتر از الان محکم بچسبنش که فردا بتونن به موقه ازش استفاده کنن...واقعا جاي تاسفه لابد خيلي ها ميگن نه ديگه شوهر ما شب به شب سطل آشغال ميزاره دمه در٬ اين يعني اينکه کمک ميکنه :)) ..چون اين پست طولاني شده در همينجا ختمش ميکنم اما شايد در پست آينده در مورد اين نوع کمک در منزل هم چيزکي بنويسم اگر حسش بود البته..!!

* 'اکبر گنجی به اعتصاب غذای خود پایان داده است' .. يعني ميشه باور کرد کسي که ۷۰ روز در اعتصاب غذا بوده حالا حالش خوب باشه بیچاره خانوم کنجي احتمالا گفتن بگو حالش خوبه که سر صدا ها بخوابه... :(((((

* من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم

و کار ِ تدوين نظام‌نامه‌ی قلب‌ام

کار ِ حکومت محلي کوران نيست

( فروغ فرخزاد )