سالهایی که بدون آزادی گذشت
Saturday, June 26, 2004
سوسک بی تربیت

* ديشب در حال سوت زدن از جلوي مامان بابا رد شدم رفتم دستشويي چشمتون روز بد نبينه چشمم خورد به ديوار روبرو ديدم دو تا سوسک دراز از پشت چسبيدن به هم چنان جيغي کشيدم که تا يک ساعت بدش صدا م در نميومد..اين دو تا سوسک هم چنان قفل کرده بودن و مشغول جفتگيري بودن که اصلا متوجه جيغ بنفش من نشدن همينجوري ريلکس به کارشون ادامه دادن..بيچاره برادرم از اتاقش پريد بيرون که ببينه چه بلاي سر من اومده با انگشت که نشونش دادم بجاي اينکه دمپايي و بر داره بزنه تو ملاج اين سوسک هاي بيتربيت که دستشويي و با اتاق خوابشون اشتباهي گرفتن با يک حالت رمانتيکي گفت آخي نازي دارن جفتگيري ميکنن نه گناه دارن ولشون کن من و ميگي هم خنده ام گرفته بود از اين قيافهء رمانتيکي که برادرم به خودش گرفته بود و فيلسوفانه داشت به اين سوسک ها نگاه ميکرد هم تعجب کرده بودم از جيغ کشيدن خودم چون من بطور کل با سوسک مشکل نداشتم اما حالت اين دو تا سوسک خيلي نگهاني بود... برادرم و در اون حالت رمانتيک با اون سوسک هاي مزاحم ول کردم برم اون يکي دستشويي حالا بابام زده زيره خنده با يک حالت که شيطنت از تن صداش معلوم بود به مامانم گفت به به خانوم تبريک ميگم دخترمون ديگه اثبات کرد در آينده زن کاملي ميشه :))

* خوب درس امروز زن کامل یعنی.. هروقت سوسک ديدین بدون معطلي جيغ بنفش بکشيد :))

* گزارش مراسم سالگرد زهرا کاظمي وقتی کشته شد برایش طاق نصرت ها زدن مقاله ها نوشتند و مراسم های رنگی گرفتن...

* تبليغات روزنامه جمهوري اسلامي عليه بازگشت مهر انگيز کار به ايران نمیدونم میشه بین خانوم کار و شیرین عبادی تفاوت ها رو شمرد...

* ممنوعيت اقامت زنان تنها در هتلها لغو شد بالاخره لغو شد..

* اگه شما هم اعترض دارین اینجا رو امضا کنید ..مرسی

* همه می‌دانند
همه می‌دانند
ما به خواب سرد و ساکت سيمرغان ره يافته‌ايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا کرديم
در نگاه شرم‌آگين گلی گمنام
و بقا را در يک لحظه‌ء نامحدود
که دو خورشيد به هم خيره شدند...
(فروغ فروخزاد)

Monday, June 21, 2004
احساس بچگی..

* چقدر خوبه گاهي احساس کني يک بچهء ۵و۶ ساله اي ..صبح بيدار شي يک شلوارک کوتاه بپوشي بپري تو دستشويي بجاي مسواک زدن٬ خمير دندون بريزي رو انگشتتو بمالي رو دندونات و با همون موهاي سيخ سيخ بدون مرتب کردن دستات به دو طرف باز کني و مثل هواپيما با دهنت صدا در بياري و بري تو آشپزخانه ٬ پنجره رو باز کني ليوان شير و يواشکي بريزي رو پيچک هاي سبز پشته شيشه..بعد دستتو بکني تو شيشهء مربا آلبالو شروع کني به ميک زدن انگشتات.. تو همون حالت بري تو حياط سعي کني به خورشيد زل بزني هي چشمات ريز کني آخر خسته ميشي و زبونتو براي خورشيد در مياري ميدوي طرف درخت خرمالو که ازش بکشي بالا سر زانو هات کشيده ميشه رو پوست خشک و زبر درخت قديمي زخم ميشه بروي خودت نمياري.. بالا رفتن از درخت انرژيتو تخليه نکرده ميري رو کاپوت ماشين و از ديوار بالا ميکشي و شروع ميکني رو لبهء ديوار راه رفتن از اون بالا به پسر هاي کوچتون که دارن گل کوچيک تو کوچه بازي ميکنن دهن کجي ميکني و از بالاي ديوار ميپري پايين ٬درد بدي تو کف پا هات مي پيچه اما چون احساس شجاعت کردي و از اون بالا پريدي درد رو زود فراموش ميکني ..گرمت شده ميشيني لب استخر و پا هاتو ميندازي تو آب يکم که که به خونکي آب پاهات عادت کرد پاهاتو محکم تو آب تکون ميدي شلپ شلپ.. تو اوج هيجاني از اون لب ليز ميخوري و خودتم ميوفتي تو آب اول لرز ميکني اما بعد دماي آب برات عادي ميشه از استخر مياي بالا يک پروانهء خوشگل ميبيني با همون بدن خيس ميزاري دنبال پروانه و يکهو پروانه از دستت در ميره و متوجه ميشي تا موچ رفتي تو گل باغچه که تازه آبياري شده٬ دهنتو کج ميکني و ميري طرف خونه با همون پا هاي خيس و گلي رو پارکت ها راه ميري و از جا پايي که روي پارکت ها ايجاد کردي خنده ات ميگره بدون دنپايي ميري تو حمام خودت و تميز ميکني مياي بيرون احساس تميزي ميکني اما اين حس تميزي زياد دوام نمياره ميري تو اتاق خودت بوم کوچيکي که خريدي و ميزاري بالا از بين گواش ها هم چنتا رنگ و انتخاب ميکني و در گواش ها رو باز ميکني و ميپاشي رو بوم سفيد بعد که حسابي رنگ ها رو پاشيدي از انگشتات بجاي قلمو استفاده ميکني.. تو همون حالت که دستات رنگي شده دستتو ميکشي به صورتت ميري جلو آيينه ٬به قيافهء رنگي تو آيينه زبون درازي ميکني و ميخندي و اينجوري يک روز ديگرم پشت سر ميزاري...حالا اگه يک بچهء ۵و۶ ساله اين خراب کاري ها رو بکنه ميگن بچس اما اگر یک دختر ۲۳ ساله بکنه احتمالا همه بگن... :)) .. اما کيف داره يک روز هم دوباره بچه بشين و امتحان کنین :))

* اعتراض به پیش‌نویس نامناسب و کارشناسی نشده قانون جرائم اینترنتی شما هم اگه معترض هستين لطفا امضا کنين..مرسي.

* مدتیه گیر دادم به آهنگ های Greek نمیدونم چرا اینقدر از ریتمشون لذت میبرم مثل George Alkaios ٬ Antique و Despina Vandi..

* در سرزمين قدکوتاهان
معيارهای سنجش
هميشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند
چه‌را توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم
و کار تدوین نظام‌نامه قلب‌ام
کار حکومت محلی کوران نيست..
(فروغ فروخزاد)

Wednesday, June 16, 2004
نسل نابهنجار..

* در کوچه پس کوچه هاي دادگاه در اين راهروهاي بي انتها و سرد وقتي قدم ميزاريد با خيلي از مسائل روبرو ميشويد که بخواب هم نميديدي..درد هاي بيدرماني از در و ديوار اين راهروها بالاکشيده و دنيا را برایت تيره و تارکرده..بسياري از مشکلات ريشه در کودکي افراد بخصوص خانواده اي که در آن رشد پيدا کرده اند دارد..بطور مثال دختر پسر جواني که براي فشردن زنگ پايان زندگي مشترکشون آمدند.. دختر با قيافهء خسته و فشرده در گوشه اي ميگوید بهتر بود وقتي نميداند وظايف همسرداري و پدر بودن ازدواج نميکرد..پسر در گوشه اي ديگر با حالتي کلافه به نقطه اي بي انتها خيره شده..
وارد زندگي اينجور افراد که ميشي ميبيني که شخصيت پسر در خانواده اي شکل گرفته که نقش پدر بسيار کمرنگ بوده..پدر يا معتاد بوده به گوشه اي بيحال و بدون فعالييت افتاده ويا فحاش و ميدون دار بوده و عملا اين پسر هيچگاه نقش موثر و فعالي از پدر خود نديده که الگوي زندگي زناشويي آيندش باشد..
مثلا در خانواده هايي که پدر معتاد و بدون فعاليت هست و در اصل نقش پدر وجود ندارد و اين مادر بيچاره است که مجبور میشود بخاطر فرزندانش هم نقش مادر بودن خودرا اجرا کند و هم در جايگاه پدر ايفاي نقش بکند و پسري که نتواند مادرش را در جايگاه و نقش پدر بپذيرد يقينا در آينده دچار اختلال شخصييتي ميشود و در اصل نميتواند درک کند که وظايف يک همسر و يا يک پدر چيست؟
ويا در خانواده هايي که پدراني فحاش دارند که فحاشي همراه با دست به زدن و اکثرا با فساد اخلاقي همراه است در اين خانواده ها پسري که رشد پيدا ميکند 60% ثابت شده شخصيت آينده آن پسر در قبال خانواده خود الگوي پدرش میشود چون طفل 4و5 ساله که آغاز شکل گيري شخصيتش هست تشخيص نميدهد که اين اعمال درست نيست ٬ممکن است همان لحظه از کتک خوردن مادرش نارحت بشود و گريه سر بدهد اما اين حرکت در ضمير ناخداگاه پسر حک ميشود و در سالهاي آينده اولين کپيبرداري را از حرکت پدرش به اجرا مي گذارد و آن هم کتک زدن خواهرش هست و همينطور که با آن شخصيت نا بهنجار رشد پيدا ميکند زن ميگيرد و دقيقا همان کاري را تکرار ميکند که پدرش با مادرش کرده٬اينجور ياد گرفته و فکر ميکند زندگي زناشويي يعني همين کاري که پدرش در گذشته ها کرده است...
و این متاسفانه آغاز یک سلسله نسل نابهنجار و مشکل دار است.. همیشه به این عقیده بودم و هستم تا زمانی که احساس نکردین توانایی پدر شدن یا مادر شدن نه فقط از لحاظ توانایی جنسی یا اقتصادی بلکه از نظر شرایط روحی ندارین هیچگاه چنین عملی را انجام ندهید چون شما با این عمل خودخواهانتون مرتکب جنایتی میشوید که یک نسل را ویران میکند..

* البته یک تذکر هم بدهم که همهء فرزندانی که در چنین کانون های خانواده ای رشد پيدا ميکنند از الگو های نا بسامان داخل خانواده اشان کپی برداری نمیکنند بعضا بسیار هم انسان های موفقی در آینده میشوند اما این گروه استثنا و در اقلییت قرار گرفتن پس قبل از تشکیل خانواده و بچه دار شدن دست نگهدارید کمی با مطالعه بیشتر و دقیق تر به این فرایند نگاه کنید تا یک عمر صدای گریه نسل آینده شما باعث عذاب وجدان ابدی نگردد..

* چیستم من؟ زادهء یک شام لذت بار
ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من بدنیا آمدم با آنکه خود خواهم...

* راستی یاهو هم میل باکسشو کرد 100 مگابایت خوب شد گوگل شروع به جیمیل دادن کرد که یاهو هم کمی به فکر رقابت بیوفته :))


* اینجا جواهرات سلطنتی ایران را ببینید خیلی جالبه :)

Wednesday, June 09, 2004
کسوت قضا و زنان در ایران

* چند روز پيش با دوستان بحث سر قاضي شدن زنان بود بد نديدم خيلي مختصر و کوتاه به چندنکته اشاره کنم خودتون مقايسه کنين.
در سال 1348 براي نخستين بار تعدادي خانوم به کسوت قضاء در آمدند و 5 نفرزن ابلاغ قضايي گرفتن و هر ساله زناني به قضات مي پيوستن تا انقلاب 57 بعد از انقلاب از زنان حق قضاوت گرفته شد و در سال58 رتبهء قضايي بانوان به رتبه اداري تبديل شد در سال 61 قانون شرايط انتخاب قضات تصويب شد و مرد بودن شرط قضات بحساب ميامد پس نتيجتا در آن تاريخ زنان قاضي سمت قاضی بودن خودشون از دست دادن ودر سال 63 تصويب شد که خانوم ها پايه قضايي خود را حفظ کنن اما در سمت هاي مشاوره انجام وظيفه کنن در اصل هيچ تحولي حاصل نشد چون خانمها از تصدي قضات به معناي خاص آن و حکم دادن محرومند..
خوب تا اينجا داشته باشين حالا ببنيم دليل اينکه کسوت قضا را از زنان گرفتن چي بود ( از زاويه ديد و منطق خودشون)
1- فقهاي اماميه: از شيخ طوسي بگير تا علامه حلي بر اين اعتقاد بودن که يکي از شروط قضات مرد بودن است
2- فقهای اهل سنت: بین اهل سنت در مورد این شرط مرد بودن اختلاف هست
3-قرآن: آیه 34 سوره نساء (( الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله....)) و از این دست آیات ٬که اگه بگردین متوجه میشین
4-روایات: که بر نقصان عقل و درک زنان دلالت دارد

خوب حالا يک کم پا فرا تر از مرزهاي ايران ميزاريم ببنيم در کشورهاي ديگر هم زنان را ناقص العقل ميدانند يا فقط در جوامع مرد سالاري همچون ايران به زنان به چشم ناتوان هاي زير دست نگاه ميکنن..

در بسياري از کشور هاي جهان زنان نيز همپاي مردان به مشاغل قضايي اشتغال دارند از لحاظ موازين بين الملل گفته شده قضاوت بعنوان يک حق مدني٬ سياسي مطرح است و زنان همانند مردان ميتوانند از آن برخوردار باشند و همچنين در کنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان بر اين مقوله تاکيد شده از طرفي طبق قوانين کار رفع هر گونه تبعيض در استخدام بر اساس رنگ٬نژار٬ زبان٬مذهب و جنس مقرر گرديده..
اين توضيحات در مورد قاضي نشدن زنان در کشورهايي نظير ايران و در عين حال قاضي شدن زنان در کشورهاي ديگر و جوامع بين الملل نمونه کوچيکي بود که به اختصار نوشتم حالا با اين همه تبعيض و بي عدالتي بررسي و قضاوت با شماست

* ببخشید استاد که این ها رو اینجا نوشتم اما احساس کردم شاید گذشت زمان باعث شده فراموش کنید که چه کسی بودید

* اماني: نماينده ايي كه زنان را درپيش قدم شدن براي ازدواج مجدد همسرانشان تشويق مي كند آيا حاضر است پيشگام براي اين طرح باشد؟

* وقتی که اعتماد من از ريسمان سست عدالت آويزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ‌های مرا تکه‌تکه می‌کردند
وقتی که چشم های کودکانهء عشق مرا
با دستمال تيرهء قانون می‌بستند..
(فروغ فرخزاد)

Saturday, June 05, 2004
تو اون روزا..


*اون روزا گذشته هاي دور اما آشنا٬ پنجشنبه ها که ميشد همه خونهء مادربزرگ و پدربزرگ(ماماني) جمع ميشديم..صداي خندهء چندتا دختر پسر ريز و درشت با اختلاف سني هاي يک سال دوسال که دور حوض بزرگ آبي ميدويدن و گاهن همديگرو هول ميدادن تو آب يا با گرفتن جفتپا واسه همديگه ميوفتادن روي بوتهء گل رز..يادش بخير..هنوز صداي اون خنده توي گوشمه و نگاه مردونه و با جذبهء پدربزرگم که از طبقهء بالا رو تراس نگاهمون ميکرد ...ميشد فهميد که از صداي خنده هاي ما قند تو دل مهربونش آب ميشه..ظهر که ميشد قيافه هامون ديدني بود يکي سر زانوش زخمي شده بود يکي موش آب کشيده شده بود اون يکي تيغ تو دستش رفته بود این يکي يک شاخ ياس از ياس هاي پدر بزرگ شکسته بود و از ترسش تو لباسش قايم کرده بود فارغ از اينکه بدونه نصف شاخه از زير لباسش بيرون زده و همه ميبينن٬ اما تو اون روزا انگار هيچکس کارهاي بده بچه ها رو نميديد ..نيمدونم چي شد انگار يک طوفان گرفت به ريشه گل ياس ٬انگار يک زلزله اومد حوض پر آب ترک داد..اون روز چه بادي سردي وزيد هر کدومون و به يک گوشه پرتاب کرد ٬يکي اين سر دنيا يکي اون سر دنيا ٬يکي همين نزديکي ها اما غريبه٬ يکي ديگه گرفتار اين زمونه..کرکره پايين کشيده ٬ چراغهاي خونه خاموش شده..اما هنوز که از جلوي اون خونهء تاريک رد ميشم صداي دويدن و خندهاي بچه هايي رو ميشنوم که امروز فکر ميکنن بزرگ شدن..

* باندهاي قاچاق دختران فراري را در 24 ساعت اول شکار مي کنند کاش بجای خدمات دهی بعد از جمع آوری ( که فکر هم نمیکنم خدمات چشمگیری داده بشه) قبل از این فرار ها فبل از وقوع حادثه چاره ای می اندیشیدین..

*فردا ديگر نگران ناهار نيستم!
..تلخ اما واقعی..



* کودکان خیابانی با آرزوهای بر باد رفته کودکان خیابانی هرشب خواب آرزوهای برباد رفتهشون و میبینن..فقط همین....

* تا یادم نرفته اینم بگم دوستان علاقهمند به کاریکاتور تا 21 خرداد در فرهنگسرای خانواده واقع در نارمک٬میدان هلال احمر نمایشگاهی دایر از کاریکاتوریستهای 20 کشور..

* راستی کاپوچینو هم دو ساله شد نوش جونه همهء اون هایی که دو سال لذتش و بردن به من که چسبید داغ داغ :))

* از اون روز ها که عکس ها زیر غبار نبودن
کنجیشک های رو ایون فکر فرار نبودن
از اون روز های معصوم روز های خوبه بازی
روز های آبی عشق
روزهای بی نیازی.......

Thursday, June 03, 2004
اعتیاد

* هميشه به آدمهايي که معتاد ميشدن ( به هر چي) و نميتونستن ترک اعتياد کنن خنديدم..هميشه ميگفتن چقدر ضعيف و بي اراده..هميشه ميگفتم مگه اين ها متوجه نميشن که دارن اسير ميشن واي که چقدر فلسفه هاي بچگانه براي ضعف آنها بهم ميبافتم..با چه ديد منفوري به آنها نگاه ميکردم..اما حالا با خودم چه کنم...
آره مدتي بود که فهميدم معتاد شدم..آره افيون کلمات تو چنان در تار پود وجودم رخنه کرده بود که يادم ميرفت زنده ام و بايد زندگي کنم..به سان سرنگي زهرآگين چنان روز شب به رگهايم سوزن زدي و من را خمار آن لحظه ها ميکردي که فراموش کردم که بودم و از زندگي چه ميخواستم....وقتي حضور تو به تاخير ميوفتاد دست و پايم به تشنجي عصبي دچار ميشد ... و وقتي حضور تو همراه آن کلمات آتشين به جانم سوزن ميزد٬ نعشهء وجود تو در عالم ديگر بودم ٬فارغ از اين که احساس کنم به تو معتاد شدم...يک شب در همان شبهايي که به انتظارت ميلرزيدم گذشتهء نه چندان دورم را ورق زدم عقايدم و افکارمو ايدهامو همهء چيزهايي که قبل از حضور تو داشتم امروز ديگر به سان نقطهء کمرنگي در صفحه مچالهء زندگيم در آمده بود و ديگر نداشتم..آن شب راه رفتم فکر کردم لرزيدم دوباره راه رفتم فکر کردم و لرزيدم..نفس کشيدم برام خيلي سخت شده بود با اين همه افيوني که به روحم تزريق کرده بودي چه ميتوانستم بکنم..اما تصميم و گرفته بودم ..افيون کلماتتو ديگر نميخواستم حتي به قيمت لحظه هاي تباه شدهء زندگي ام..آمدي و سرنگ سر تيز کلماتتو آمادهء روح معتادم کردي لرزيدم ..از شدت اضطراب ضربان قلبم راه تنفسم را بسته بود اما روحم ديگر افيون تورو نمی پذیرفت..تا صبح تقلا کردم صد بار به مرز جنون رسيدم اما ديگر تورا نميخواستم..آمدي و پرسيدي ديشب بر تو چه گذشت ؟ توقع داشتي از جنون نيمه شبم برايت تعريف کنم و تو به قرباني لرزانت بخندي؟ اما نه من چيزي گفتم نه تو ديگر چيزي ميشنوي..ميدونم سخته ميدونم روزهاي پر تنشي روبروم قد کشيده اما من روحمو از اعتياد به تو پاک ميکنم..خداي درون من هنوز زندس..

*مجلس هفتم ، يك گام به عقب
فکر میکنم در مورد مجلس یک گام به عقب یکم بی انصافی باشه باید مینوشتنم به تعداد مردمی که رای ندادن گام به عقب :))

* برخي نسبت به مساله قاچاق انسان بزرگنمايي مي کنند عجب ..چه اعتماد بنفسی واقعا که !

* مطالبات زنان براي نمايندگان زن مجلس هفتم در اولويت نيست فکر کنم بطور کل مطالبات در مورد انسان ها مردم بیچاره اصلا در اولویت نباشه..

* استعفاي روزنامه نگاران وقايع اتفاقيه خوب دیگه چنین انتظاری هم میرفت در چند پست قبلیم گفتم که دیگه به دل نمیشینه ..این کجا یاس نو کجا..نمیدونم چی میشه اما امیدوارم این وسط بچه هایی وارد معرکهء اینها شدن که به سیاه بازی بیشتر شبیه صدمه نبینن..

* آن کلاغی که پريد
از فرازِ سرِ ما
و فرو رفت در انديشه‌ءِ آشفته‌ءِ ابری ولگرد
و صدایش هم‌چون نیزه‌ء کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر..
(فروغ فروخزاد)