سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, April 29, 2004
بهشت زهرا

* ديروز برنامه اين بود که بريم بهشت زهرا 2تا ماشين شديم قرار شد پشت هم حرکت کنيم که تو راه همديگر گم نکنيم رفتني مسير خوب بلد بودم ماشين اول هم فس فس حرکت ميکرد مثلا چون ما رانندهء خانوم بوديم داشت ملاحظه ما رو ميکرد کلي هرسمون داد٬ ديديم اينجوري تا شب هم نميرسيم خلاصه زديم جلو اصلا انگار نه انگار که بايد با هم حرکت کنيم وقتي ما رسيديم مبايلم زنگ زد که واي شما کجا موندين منم خيلي خونسرد گفتم ما رسيديم شما کجايين؟ ميتونستم تصور کنم واسه يک آقايي که خيلي احساس راننده بودن ورش داشته چقدر سخته ببينه ما زودتر رسيديم خلاصه يک ربع بعد هم اونا رسيدن..خلاصه همه نشستن منم گلي که آورده بودم به شکل قلب دور اسمش پرپر کردم يکم دست کشيدم رو اسمش بعد همه پا شدن رفتن دمه اين تابلو ها که روش آيه مينويسن و زيرشم زده مثلا وقف مرحوم فلان منم ديدم اينا رفتن که اينا رو بخونم رامو کج کردم شروع کردم مخالف جهت اونا حرکت کردن که صدام کردن بيا تو هم بخون گفتم نه مرسي شروع کردم رو قبرا راه رفتن و زدم زير آواز..
آسمان چشم او آينه کيست
آن که چون آينه با من روبرو بود
درد و نفرين درد و نفرين بر سفر باد
سرنوشت اين جدايي دست او بود

گريه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهاي ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد

چهره اش آينه کيست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرين بر سفر
اين گناه از دست او بود
اين گناه از دست او بود

اي شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
اي درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

آنچه کردي با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من گلي پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

اي شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
اي درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

خلاصه ذکر خوندن اونا و آواز خوندن من تموم شد و حرکت کرديم برگشتني راه خوب بلد نبودم به خودم اميدواري دادم از رو تابلو ها بلاخره برميگرديم يجا پشت چراغ ايستاده بوديم گفتم تا مسير و اشتباه نرفتيم يک سوالي کنم شيشه رو کشيدم پايين گفتم بببخشيد آقا ميخوام برم فلان جا از کدوم مسير بايد برم آقاهه هم گفت خانوم دنبال من بياين منم اون طرفي ميرم خلاصه آقاهه جلو افتاد ما پشتش تا يک مسيري که رفتيم ديگه راه بلد بودم براش بوق زدم که يعني مرسي ما رفتيم راهنما روشن کرد و زد بقل ما رفتيم جلو ماشينش نگه داشتيم دوباره ماشينشو آورد جلو کنار ما گفتم مرسي آقا ديگه بقيه راه بلدم گفت خواهش ميکنم کاري نکردم از اينور ماشين به اونور ماشين دستشو دراز کرد خانوم اين شماره و کارت شرکت منو داشته باشين منو ميگي کم مونده بود بترکم از خنده گرفتيم و بوق زديم رفتيم به بقيه گفتم ديدین سلام گرگي بي طمع نيست..

* قطعنامه پاياني گردهمايي اعتراضي عليه «صداو سيما»

*اعلام همبستگي گروهي از زنان ايراني مقيم خارج به اعتراض زنان به صدا و سيما



واي مردم از خنده خيلي کارش درسته خيلي وقت بود بهش سر نزده بودم از قبل از انتخابات..

Wednesday, April 28, 2004
صاحب عزا

* ظهر يکي از بچه ها زنگ زده که اي جونورمعلوم هست کجايي سرت کجا گرم که صدات در نمياد خلاصه بعد قورقر کردن گفت حالا امروز چيکاريي گفتم والا عصر بايد بريم مجلس شب سوم يکي از فاميل ها مسجد٬ اين حرف و در حالي ميزدم که يکم صدام و غمگين کردم چنان زد زير خنده انگار براش جوک تعريف کردم گفتم وا دربدر چته مگه جوک برات گفتم که قش کردي از خنده ؟ گفت نه واسه من ديگه فيلم بازي نکن آخه تو ادم يخ بي اعتقادمگه ميتوني غمگين هم بشه خلاصه يک ساعت رفت بالا منبر و منو بد نام کرد گفتم واقعا دستت درد نکنه همين دوستاي مثل تو هستن که آدم و بدنام ميکنن گفت نه حالا جون من يعني غمگيني گفتم اره اخه تو مسجد با سندل راه نميدن واسه اينه بايد کفش بپوشم ناراحتم ديگه نتونستم جلوي خندم و بگيرم زدم زيره خنده دوستمم که از خدا خواسته گفت ديدي ميشناسمت تو ادم نميشي.
خلاصه رفتيم مسجد مثلا ما جز صاحب عزا بوديم٬ رديف اول نشسته بوديم هي اين خانومه قران ميچرخوند که هرکي ورداره بخونه به يک ثوابي برسه :)) به من ميرسيد ميگفتم نه مرسي دوباره حلوا و خرما گرفت گفتم نه مرسي باز رفت اومد دستمال گرفت باز گفتم نه مرسي خلاصه اين عمل چند بار تکرار شد و من هر بار گفتم نه مرسي ديگه دفعه آخر بدجوري به من نگاه کرد فکر کنم بدش نميومد چندتا بد و بيراه بارم کنم ..چقدر دلم ميخواست بجاي پخش کردن خيلي چيزا از بلندگو سرود اي ايران و ميزاشتن واسه انساني که قلبش واسه ايران انقدر تاپيد تا يک روز دور از وطن ايستاد..
من نميدونم چرا ما آدما عادت به تظاهر کردن داريم ..من ميدونم طرف از پايه و اساس بي اعتقاد ولي بخاطر اينکه خودشو مثل ديگران کنه وايساده به نماز خوندن من واقعا نميدونم چرا ما آدما انقدر به اعتقاداتمون بي احترامي ميکنيم اصلا انگار تنها چيزي که برامون مهم نيست عقايدمونه که با وزش هر بادي به هر سمتي متمايل بشه..کاش بهمون بجاي خوندن خيلي چيزا ياد ميدادن خودمون و دوست داشته باشيم و براي عقايدمون ارزش قائل بشيم تا کي حذب باد تا کي...؟

*شستن ظرف و لباس و مسائل ديگه خونه داري فکر نمي کنم که زني رو ناراحت کنه!
..( خوب در جواب این لینکی که بالا گذاشتم فکر کنم این نویسنده این نامه اصلا از وضیعت کنونی زنان و دختران ایران عزیزمون خبر ندارن آیا واقعا سو استفاده جنسی فقط در مورد تبلیغات سکسی تلویزیون های کشورهای دیگس آیا ندیدن تن فروشی دخترهای معصوم زیر 18سال که از زور درد و فقر و نداری و 1001 فشارهای فرهنگی و اقتصادی زیر پل ها و یا گوشهء همین پارک های ایران عزیزمون دارن جون میدن؟ واقعا که بعضی ها هنوز فکرشون در حد ظرف شستن زن خانه ست و بس..واقعا که شرم بر شما ادم های که در همان عصر بیل و گلنگ باقی ماندین..

*يك مرجع تقليد: زنان بايد بيشتر از مردان، قدردان انقلاب باشند.. ( آره دیگه نه اینکه با انقلاب حیوانات ؛زنان؛ انسان شدن واقعا بعضی وقت ها چیزای میشنوم که که از زوره خنده دیگه نمیتونم نفس بکشم آخه کجا شما ها به زن ها مقام و عزت دادین آیا جز این بود که قانون عصر حجر دوباره احیا کردین و زن ها رو به گوشه آشپزخانه ها فرستادین حیف که احساس خستگی میکنم وگرنه چنان طومار بلندی از عزت و ارزشی که به زنها دادین مینوشتم تا شاید یکم روتون کم بشه )

* نگاه كن

تمام هستيم خراب مي‌شود

شراره‌اي مرا به كام مي‌كشد

مـــرا بــه اوج مـي‌بــــرد

مـــرا بــه دام مـي‌كشد

Monday, April 26, 2004
دلش میخواد..

* از زندگي پر هيجان خوشش نمياد٬اما من هيجان دوس دارم..اون دلش سکوت مي خواد لذت ميبره از يک زندکي آروم اما من از زندگي که فقط صداي نفس هاي تو سکوتش بشکنه متنفرم.. اون از هر گونه غير عادي کار کردن متنفر تمرکزش بهم ميريزه اما من دلم ميخواد گاهي برعکس عادت هاي هميشه يک روز شروع کنم.. اون دلش ميخواد به همه سنت ها پايبندباشه اما من دلم ميخواد همه سنت ها رو بريزم تو جوي آب که بره.. اون دلش عشق ميخواد ..من فقط دوستي

* این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست های تو ویران شدن باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان٬دروغ وزیدن گرفت
دیگر چگونه میشود به سوره های رسولان سرشکسته
پناه آورد
ما مثل مرده های هزاران ساله به هم میرسیم
و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
(فروغ فرخزاد )

Sunday, April 25, 2004
سازمان هاي غير دولتي زنان



* بد نديدم سايت شبکه ارتباطي سازمان هاي غير دولتي زنان رو اينجا معرفي کنم .. اين سايت در مورد اخبار٬اجلاس ها و غيره ء بنياد ها٬موسسه هاي تحقيقاتي و انجمن هاي مختلفي که به مسائل و مشکلات زنان مي پردازند را معرفي مي کند.

* شماره 21 ماهنامه‌‌ ء قضاوت.. دادگستري استان تهران رو اينجا ببينيد

* ماهور موزيک..

* من نميدونم چرا فکر ميکني من از ناراحتيت از آزار دادنت لذت ميبرم !!!

And now I wait my whole lifetime
For you
And now I wait my whole lifetime
For you
I ride the dirt I ride the tide
For you
I search the outside search inside
For you
To take back what you left me
I know I'll always burn to be
The one seeks so I may find
And now I wait my whole lifetime
Outlaw of torn
Outlaw of torn
Outlaw of torn
And I'm torn
So on I wait my whole lifetime
For you
So on I wait my whole lifetime
For you
The more I search the more my need
For you
The more I bless the more I bleed
For you
You make me smash the clock and feel
I'd rather die behind the wheel
Time was never on my side
So on I wait my whole lifetime
Outlaw of torn
Outlaw of torn
And I'm torn
Hear me
And if I close my mind in fear
Please pry it open
See me
And if my face becomes sincere
Beware
Hold me
And when I start to come undone
Stich me together
Save me
And when you see me strut
Remind me of what left this outlaw torn
Hear me
And if I close my mind in fear
Please pry it open
See me
And if my face becomes sincere
Beware
Hold me
And when I start to come undone
Stich me together
And when you see me strut
Remind me of what left this outlaw torn

Friday, April 23, 2004

* خوب ايملم و ساختم واقعا که هرچي تبليغ و اين حرف ها در مورد Gmail بود واقعا که درست بود سرعت لود شدن صفحاش به حدی زیاد بود که انگار مثلا مای کامپیوتر پسی خودمو باز کردم تستشم کردم فارسی هم میشه هم نوشت هم خواند خلاصه 1001 خصوصيت داره که تا خودتون نبينين باورتون نميشه:))

* يادم رفت اين سايت معرفي کنم نويسنده اين سايت آقاي حسام ايپکچی در مورد مسائل حقوقي در قسمت وبلاگ مينويسند و همينطور قسمتي بعنوان مشاوره حقوقي راه اندازي کردن که مشاور حقوقي رايگان اراء ميدن اميدوارم که در راهي که پيش گرفتن موفق باشند

*تجاوز وحشيانه به دختر 5/4 ساله خودتون بخونين من توضيحي نميدم :(

* همه می‌ترسند
همه می‌ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آينه پيوستيم
و نترسيديم..
(فروغ)

پرواز کرد...

* کسی که همه زندگیشو صرف مبارزه در راه هدفش کرده کسی که پناه همهء بی پناه های غربت نشین بود کسی که همیشه حرفش یکی بود و هیچ وقت حذب باد نشد کسی که همیشه با حسرت از ایران حرف میزد کسی که تا آخرین لحظه هم رو پای خودش بود٬دیگه نفس نمیکشه٬دیگه با حسرت نقشه ایران نگاه نمیکنه٬ حتی نمیزارن بدنش جسم بیجونش به خاک ایران برسه.. اما من حسش میکنم میدونم روح بزرگش الان همینجاست تو سرزمینی که همیشه نگرانش بود..سرزمینی که بخاطرش جوانیشو خرج کرد ..آره اینجا ایران عزیزم به کشورت خوش اومدی :((

* چه جالب اومدم لوگین کنم بلاگر پیغام داد چون خیلی اکتیوی بیا یک امیل گوگل بگیر برو کیفش و بکن منم زدم یس حالا میخوام تستش کنم ببینم این همه تبلیغ و حرف و سخن در مورد Gmail راسته یا نه

Wednesday, April 21, 2004
تولد



* خوب اول از همه تولد مامان جونی مبارک :)

* متن این آهنگ جدید گوگوش بخاطر مامان جونی که میدونم اینجا رو میخونه میزارم٬ میدونم خیلی دوس داره .

چله نشین تو شدم
نبض زمین تو شدم
مردهء بی دین همه
زنده به دین تو شدم

به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم

بی بال و بی پر در سفر
از هر چه سایه خسته تر
هر خط آخر پشت سر
تا اولین تو شدم
من بهترین تو شدم

ای حس از بر شدنی
ای خط به خط نوشتنی
در زنگ از خود رد شدن
صد آفرین تو شدم
به جرم بی ستارگی
شب همه شب به سادگی
کشته شدم زنده شدم
ستاره چین تو شدم
ای تو همیشه سفری
از همه ام بی خبری
من که به کوچه می زدم
خانه نشین تو شدم
خانه نشین تو شدم

به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم

بی بال و بی پر در سفر
از هر چه سایه خسته تر
هر خط آخر پشت سر
تا اولین تو شدم
من بهترین تو شدم

* خوب بلاخره وقت اکران فیلم مارمولک هم رسید

*خاتمي و پيگيري اعتراض برخي وبلاگ‌نويسان به خبرگان... در پایان این گزارش آمده است که : (مهم اين است که نامه وبلاگ‌نويسان مسيري را طي کرد، گرچه نتيجه نداشت.)
واقعا نمیدونم باید گریه کنم یا بخندم به چه چیزی میگن مهم ٬لابد چون بلافاصله تو سطل آشغال نرفته باید بلانس بزنیم

* یک توضیح لازم که اینجا بدم ظاهرا من انلاین نبودم ولی چراغ یاهو سمت چپ وبلاگ من روشن بوده خیلی از دوستان آفلاین گذاشته بودن و جواب نگرفتن به این علت بوده .. یک خبره دیگه بصورت امتحانی به خواست دوستان نظرخواهی و گذاشتم ببینم بازم اعتراضی هست یا نه ؟ :))

* اینو ببینین قشنگه..

Tuesday, April 20, 2004
تجمع اعتراضي عليه صدا و سيما

* فکر کنم به اندازه کافي از عيد دوستان اين سريال بانوي ديگر رو تجزيه تحليل کردن فکر کنم ديگه لزومي نداشته باشه منم تکرار مکررات کنم اما من اعتراض دارم چرا عزيزان سريال مسافري از هند و يادتون رفته سريالي که ماه ها پخش شد سريالي به ظاهر مدرن و شيک که ماه ها مهمان خانواده هاي ايروني بود سريالي که داشت جا مي نداخت که بله ميشه با هو هم زندگي کرد و خيلي از مسائل ديگه که در برنامه هاي ريز و درشت صدا و سيما عنوان ميشه از تبليغات بي محتوا گرفته تا سريال هاي مسخره٬توهين و تحقير هاي مستقيم و غير مستقيم که اگه بخواهيم تک تک برنامه ها رو بررسي کنيم بايد کل عملکرد صدا و سيما رو زير سئوال برد نه فقط يک سريال...

*
فراخوان براي اعتراضي جمعي در نقد برنامه‎هاي زن‎ستيزانه «صدا و سيما»


*این خانه امن است

*پشت هم گزارش سقوط برگ
پشت هم خطابهء سایه ی مرگ

خبر خود سوزی ترانه هاش
خبر توقیف یک صدای خوش
خبر پریدن عطر گلا
خبر دزدیدن یک شعر ناب
پشت هم مراسم جایزه دار
خبر قتل گلی وقت فرار

تو فقط مبارک و خوش خبری
از همه گل خونه ها تازه تری
تو فقط حادثه ای خجسته ای
که غریبانه به گل نشسته ای

پشت هم برنده ای از ناکجا
پشت هم دونده ای بی دست و پا
خبر بوسیدن گریهء یار
خبر عروسی من با بهار

پخش یک مسابقه بی قهرمان
پخش چه چه تا سحر بی لقمه نان
پشت هم مصاحبه با میرغضب
پشت هم سوزن و نخ بر لب شب

تو فقط مبارک و خوش خبری
از همه گل خونه ها تازه تری
تو فقط حادثه ای خجسته ای
که غریبانه به گل نشسته ای

بهترین خبر همین حضور تو
خبر حادثهء عبور تو
پخش یک گزارش از خندهء تو
بغض تو پرواز پر کندهء تو

پشت هم ضیافت موج و صدف
پیش تو ستاره ها آخر صف
پشت هم نمایش دیدار ما
منو تو بارون پشت شیشه ها

تو فقط مبارک و خوش خبری
از همه گل خونه ها تازه تری
تو فقط حادثه ای خجسته ای
که غریبانه به گل نشسته ای
( گوگوش و مهرداد )

Saturday, April 17, 2004
وقايع اتفاقيه



* وقايع اتفاقيه هم آمد درست مثل همون روز که ياس نو اومد .. احساس هاي تکراري ..حس روشن شدن يک شمع در تاريکي مطلق در خفقان بيرنگ..زنده شدن اميد هاي قديمي ٬ از ياد رفته.. با ترس و لرز نفسي دوباره کشيدن..چشمهاي نگران به آينده و نيم نگاهي به گذشته...اما در اوج احساس هاي ضد و نقيض گيجي لذت بخشي شب و روز همراهمه ٬يکجور مستي زود هنگام..

* اولين شماره روزنامه وقايع اتفاقيه منتشر شد ..نخستين شماره روزنامه وقايع اتفاقيه امروز منتشر شد. وقايع اتفاقيه نام يكي از اولين روزنامه هايي است كه در دوره اصلاحات اميركبير در ايران منتشر شد و به نوشت روزنامه شرق ،مشخص مي شود كه پس از بيش از يك قرن ، قصه جنبش اصلاح طلبي در ايران همچنان تكرار مي شود. اولين سرمقاله روزنامه وقايع اتفاقيه ، "بازگشت به آينده"

*آرزوهاي كودكان خياباني

* راستي کار جديد حميدرضا رو در بن بست ديدين اگه نديدين بجنبين که کارش حرف نداره :))

* تحصن صنفي دانشجويان دانشگاه پيام نور مشهد در آستانه ي اغتشاش با تعيين ضرب الاجل يك ماهه پايان يافت

*سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
و حرکات نا کرده
اعتراف به عشق ها ي نهان
و شگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سکوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من...

Thursday, April 15, 2004
اشکم خشکه

* وقتی مشکلی میبینم و نمیتونم دردی از اون مشکل دوا کنم احساسم خراب میشه انگار جمع میشم فشرده میشم انگار یکی دست گذاشته بیخه حلقمو داره فشار میده که حرف نزنم هیچی نکم هرچی سعی میکنم حرف بزنم اون بیشتر فشار به گلوم میاره که هچی نگم حتی جیک هم نزنم اینجور وقتا میخوام گریه کنم اشکم خشک میشه انگار اصلا چشمی نداشتم که بخواد اشکی ازش سرازیرشه..
کاش زورم میرسید کاش قدرت دسته من بود٬نکنه اگه قدرت دسته منم بود اینجوری خودخواه و بیفکر میشدم؟
نکنه یادم میرفت دخترای گوشه پارک و ٬ همونا که پدر مادر ٬فقط براشون یک نوشته حک شده تو صفحه اول شناسنامهاشونه..همونا که رفتن و توی پدر توی برادر حتی یک بارم نخواستین ببینین جگرگوشتون پاره تنتون تو این شهر هزار چهره زیر کدوم پل داره از زور کتک و فشار و اعتیاد جون میده ..شاید هروقت مادر خونه هم می خواسته دم بزنه و سراغ دخترش و بگیره شما مردان با غیرت مردای با آبرو زیر کتک فحش و ناسزا غم مادر و در فراغ عزیزش صد چندان کردین ..سراغش و نمیگیری که نکنه تو دوست و آشنا بی آبرو بشی٬ آخه وقتی عزیز دلت نیست دیگه چه آبرویی چه زندگی چه چیزی که بچتون فدای ابروتون میکنین واقعا شرم بر شما..
نکنه اگه منم به قدرت رسیدم فکر این باشم که فقط پول رو پول بزارم حالا هر چندتا جون میخوان از زور اعتیاد و فقر بمیرن بمیرن فقط خانواده من سالم باشن فقط دختر من جلو چشمم باشه بقیه به درک... اما بهت قول میدم قول میدم که یک روز دخترت جگر گوشت قربانی کارای خودت میشه اینو بهت قول میدم..

Tuesday, April 13, 2004
پسته

* تا حالا شده یک پسته رو از ظرف آجیل بندازین داخل دهن مبارک و با لذت شوری نمک پسته رو قورت بدین پایین با دندان های نازنینتون فشاری به پوسته پسته بیارید مقداری از محتویات داخله پوسته رو ببلید و قسمتی از پسته که هنوز داخل پوسته مانده سماجت میکند و خارج نمیشود شما هم غرق در لذت باقی مانده ٬ پسته را از دهان خارج تا این بار این قسمت سمج را با ناخونهای تیز بیرون بیاورید همین که در لذت باقی مانده دست و پا میزنید ناگهان در وسط باقی مانده پسته کرم شیری رنگ کپلی و میبینین که در حال ووول خوردن و ارز اندام میباشد گویی مشغول تمرین رقص عربی است در همون لحظه همه ی اون لذت ناشی از خوردن پسته زهر مارتون میشه و با چندش و ناراحتی باقی مانده پسته رو که این همه براش بیتابی میکرین و به سطل آشغال پرت میکنید..مدتی میگذره شما دیگه پسته نمیخورید همیشه تجسم اون کرم رقاص شما رو آزار میده یک شب با ظرف آجیل خلوت میکنید به این نتیجه میرسید که ای بابا همه ی پسته ها که کرمو نیستن چنتا پسته رو به دقت میشکافید و بعد که آثاری از کرم رقاص نبود به دهان پرتاب میکنید مزه مزه میکنید لذتی همراه خود به ارمغان نمی آورد بعد احساس میکنید اون یک بار داشتن کرم اتفاقی بوده پس از این به بعد پسته ها رو مایعنه نمیکنید به شیوه گذشته ها به داهان پرتاب میکنید مزه مزه میکنید وای عجب شوری لذت بخشی چه طعم آشنایی با دندان فشاری بر پوسته آورده مقداری میخورید باقی را طبق عادت میخواهید با ناخون جدا کنید که ناگهان باز چشم مبارک به همان کرم رقاص میوفتد و همه گذشتها باز تکرار میشود و این داستان ادامه دارد تا زمانی که شما به این باور میرسید که پسته کرمو خیلی خوشمزه تر از پسته سالم است٬منم کم کم به این نتیجه رسیدم که لذت سر و کله زدن با آدمای کرمکی به مراتبط بیشتر از آدمای سالمه مگه نه؟ :))

* و اینک قاضي مرتضوي، كارمند نمونه قوه قضاييه می شود

* بگو ای مرد من ای از تبار هرچه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق

بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دلشکسته

بگو با من بگو از درد و داغت
بزار مرحم بزارم روی زخم هات
بزار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سر و پات

بزار سر روی شنونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بزار باور کنم یک تکیهگاهم
برای غربت یک مرد عاشق

رها از خستگی های همیشه٬ باورم کن
بزار تا خالی سینم برات آغوش باشه

برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بزار تا بوسه های من برات تنپوش باشه

تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق
چه راهی با تو بود از جنسه خورشید
کدوم طوفان چراغ و زد روی سنگ
کتاب شعر و از دست تو دزدید

بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون خبر کرد...

Monday, April 12, 2004
HaPpY EasTer



* شاعر گفته (من نيازم تورو هر روز ديدنه از لبت دوست دارم شنيدنه )اما در اصل اينه ( من نيازم تورو هرروز ديدنه از لبت کلي دروغ و چاخان شنيدنه ).. برام خيلي جالبه انگار بعضي از آدما به نوعي دردبيدرمون دچارن از همون مضمناش همونا که تا با کله نخورن زمين ول کن نيستن بابا ميدونين طرف داره دروغ بهتون ميگه سرتون و داره يک کلاه گنده ميزاره اما خود آزاري دارين٬ به دروغ هاش گوش ميکنين کلي هم در رويا غرق ميشين انگار به نوعي به اين دروغ هاي رنگي معتاد شدين.

*حقيقت جو يک روز بعد از استعفا ممنوع الخروج شده است

* انقلاب ريملي!..به ادعاي وي بي حجابي و مانتوي کوتاه در تهران به متداول ترين شيوه مبارزه با حکومت تبديل شده است و انقلاب ريملي تنها شيوه مبارزه اي است که حکومت در بيست و پنج سال گذشته نتوانسته است آن را سرکوب نمايد. اگر کسي به کارآيي اين شيوه مبارزه شک دارد با قدم زدن در مجتمع تجاري جام جم تهران و شنيدن صداي گوشخراش موسيقي پاپ ترديدش رفع خواهد شد.
( روزنامه هايي خارجي فهميدن اين داخلي ها هنوز نه !! )

Saturday, April 10, 2004
بله گفتن عروس

* یکی از دوستام ایمیلی و برام fw کرده بود و نوشته بود قبل از خوندن آخرین شماره لطفا آرامبخش استفاده کن وقتی خوندم هم کمی لجم گرفت هم خندیدم بد ندیدم اینجا هم بزارم .

( تا حالا به نوع بله گفتن خانومها سر سفره عقد دقت کردين؟ بسته به گرايش يا علاقه هر کسي يه جور بله ميگه.

مثلا:

عروس عادي : با اجازه بزرگترها بله (اين اصولا مثل بچه آدم بله رو ميگه و قال قضيه رو ميکنه.)

عروس لوس: بع..........له... (عروسهاي لوس رو بايد فقط سپرد به داماد و حجله...)

عروس زيادي مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دايي جون، عمه جون،...، زن عمو کوچيکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسي خانوم جون ، ... ، ... (اين عروس خانوم آخر هم يادش ميره بگه بله واسه همين دوباره از اول شروع ميکنه به اجازه گرفتن ... !)

عروس خارج رفته: با پرميشن گريت ترهاي فميلي ... اُ يس (اين هم بايد به سرنوشت عروس لوس برسه تا شايد آدم بشه)

عروس خجالتي: اوهوم (قابل توجه بعضيا)

عروس پاچه ورماليده: به کوري چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فاميل اين بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعيت داماد کاملا قابل پيش بيني است)

عروس رشتي: اووو اگر اهالي محل موافقند بنده مخالفتي ندارم

عروس هنرمند: با اجازه تمامي اساتيدم، استاد رخشان بني اعتماد، استاد مسعود کيميايي، ...، اساتيد برجسته تاتر، استاد رفيعي، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجي ، شير علي قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلين مونرو، مرحوم مارلين ديتريش، مرحوم مغفور گري گوري پک و ... آري ميپذيرم که به پاي اين اتللوي خبيث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ... ( تو که مادر منو ** >>اين ستاره ها يه حرف بدي بود که داماد به عروس زده بود ما هم سانسورش کرديم)

عروس داش مشتي: با اجزه بروبکس مُجلي نيست من که پايه ام ... (با عرض تشکر از داش اسي عزيز)

عروس زيادي مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحيم و به نستعين انه خير ناصر و معين ... اعوذ با... منم شيطان رجيم يس و القرآن الحکيم .... الي آخر . ( و در آخر ) نعم
(دلم به حال داماد مفلوکِ خاک بر سر ميسوزه که احتمالا توي حجله عروس خانوم يه دور براش مفاتيح رو ختم ميکنه تا بعد ... استغفر ا...)

عروس فمنيست: يعني چي؟! چه معني داره همش ما بگيم بله ... چقدر زن بايد تو سري خور باشه چرا همش از ما سؤال ميپرسن ! ... يه بار هم از اين مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسين ... (اصولا اين قوم فمنيست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و يه چيزي ازشون بپرسن ... فقط بايد زد تو سرشون و بهشون گفت همينه که هست ميخواي بخواه نميخواي هم چيز لقت)...)

* گفتگو با شهرنوش پارسي‌پور را اینجابخونید خیلی جالبه.

* گاهی وقت ها در زندگی پیش میاد که دوست داری همه اون چارچوب هایی که بهش معتقدی و زیر پا بزاری و پشته پا بزنی به هر چی قید و بندی که خودت اسیرشون کردی به قول معروف بزنی به سیمه آخر..

Wednesday, April 07, 2004
کلی نگر خودخواه و جزئی نگر حساس

*خیلی وقتها اختلافات بین افراد٬ ناشی از زاویه دیدشان نسبت به یک مورد مشترک ایجاد میشود.. و بی توجهی به همین موضوع گاهی حس انرجاررا در طرفین تقویت کرده و در صورت تکرار های پیاپی منجر به تصمیم گیری های عجولانه از جمله جدایی میگردد.
مثلا شحص اول بسیار فرد کلی نگری ست و اگر شکل کلی یک مورد درست باشد احساس رضایت میکند و دیگر به درون و جزئیات این موضوع نگاه نمیکند که شاید ظاهر درست باشد اما جزئیات درون ویران شده باشد و گاهی عدم توجه به جزئیات زندگی خود باعث اختلافات عمیقی در یک رابطه میگردد و همین کلی نگری بدون توجه به جزئیات در فرد دوم که جزئیات برایش مهمتر از کلیات است حساسیت ایجاد کرده و باعث میشود فرد دوم به این باور برسد که فرد اول انسانی بی توجهی است و همین بیتوجهی آغاز یک سلسله تصمیم گیری های نادرست است..
یک مثال ملموستر بزنم مثلا سالگرد ازدواج یک زوج روز 7 ماه است و مرد در این مثال کلینگر است و زن جزئی نگر .. در روز 7 ماه زن آماده به یاد آوری سالگرد ازدواجشان است در صورتی که در شب 7 شاهد این است که مرد اصلا بخاطر هم ندارد و تازه وقتی زن مطرح میکند که امروز چه روزی هست مرد با خونسردی میگه وای عزیزم تقویم از دستم خارج شده من فکر میکردم که 9 ماه است حالا که اشکالی پیش نیامده مهم اینه که ما در کنار همیم خوب حالا جشن میگیریم و تبریک میگیم در صورتی که برای زن جزئی نگر به یاد بودن آن تاریخ از جشن گرفتن و کادو گرفتن به مراتب مهمتر بوده و این عمل و بیتوجهی نسبت به جزئیات موضوع باعث کدورتهای عمیقی به مرور زمان میگردد.
از دید من باید به هر دو اهمیت داد یعنی فرد کلی نگر باید متوجه این موضوع باشد که تا جزئیات در کنار هم قرار نگیرند کلئیتی به وجود نخواهد آمد و فرد جزئی نگر هم به این موضوع توجه داشته باشد که تا یک ایده از شکل کلی یک موضوع وجود نداشته باشد جزئیاتی هم در کار نخواهند بود.

* خوب شکل قالب وبلاگ منم به یاری طراحی زیبای این دوستان تغییر کرد مرسی.

Saturday, April 03, 2004
صدا و سيما-زيبا کنار

* داشتم اين مطلب و در سايت زنان ايران ميخوندم بد نديدم کمي در مورد اين مجتمع فرهنگي- تفريحي توضيحاتي بدم.
چند سالي هست که در مجتمع فرهنگي-تفريحي صدا و سيما ( زيبا کنار ) در عيد نوروز سيستمي تحت عنوان قرعه کشي نوروزي اعمال شده که بر اساس اين روش
کارکنان سازمان ثبت نام ميکنند و اگر در يک دوره اسمشان جزء افراد مجاز استفاده از مجتمع شناخته شود دوره هاي بعدي ديگه حق استفاده ندارند و اين دقيقا بر خلاف سيستم سابق سازمان است و شعار استفاده از اين سيستم در مقابل کارمندان بينوا اين است که مي خواهند همه کارکنان بتوانند در سال حداقل يکبار همراه با خانواده هايشان چند روزي سفري کوتاه داشته باشند٬ تا اينجاي مطلب بسيار انسان دوستانه و عادلانه است اما در طرف ديگر اين سکه به ظاهر عادل ديده ميشود که ويلا ها و آپارتمان هاي مخصوص استفاده کارکنان سازمان هست را به قيمت هاي مختلفي اجاره به افراد شخصي ميدهند ويا مورد استفاده نورچشمي هاي سازمان همراه با کل افراد فاميل قرار ميگيرد و اين در حالي است که زحمتکشان سازمان شايد چند سال استفاده از حق طبيعي اشان به بهره باشند و تازه بر فرض محال اگر کارمند بيچاره اي اسمش جزء اين قرعه کشي نوروزي در بيايد و براي چند روزي بخواهد همراه با خانواده اش از قفسي که در شهر دارد به
قفس ديگري که بر اساس مقررات سليقه اي سازمان اعمال ميشود سفر کند تا که روح و جسم سرشار از درد و افسردگي اشان را پاک و عاري از غم گردد ٬در بدو ورود با استقبال چشمگيري از طرف مسئول حراست مجتمع مواجه ميشوند و اين در اصل يک خسته نباشيد جانانه به زحمت هاي يکساله کارکنان سازمان صدا و سيما است.

* دختر ايران ماه هراسان با تو چها کردن اين آيينه دزدان٬ با تو چها کردن اين کهنه پرستان..

Friday, April 02, 2004
13 بدر

* بوی عید و تعطیلات با گفتن زردی من از تو سرخی تو از من شروع شد از رو اتیش پریدیم سعی کردیم نشون بدیم مردم خوشبختی هستیم مردم بی درد ملتی شاد..گروه گروه دسته دسته با خانواده هایی داشته و یا نداشتمون سر سفر های رنگی 7سین نشستیم خیره شدیم به ماهی قرمز کوچلو و زیر لب آرزوی کردیم برای سال جدید..آرزو کردیم برای خورشیدی که زیر دود نفرت دیگه نوری نداره تا بتابه به تن من و تو تا گرم بودن یادمون بمونه.. ارزو کردم برای دل های شکسته دریا های به خون نشسته٬برای آسمون سیاه ایران ..از سر 7سین بلند شدیم عیدی گرفتیم و عیدی دادیم اصلا هم به یاد بم نبودیم..چند روزی هم به سفر گذروندیم تا رسیدیم به 13بدر٬ ماشین ها پشت هم با سبزهایی روی سقف با بوق های از سر شادی٬بوی آش رشته و کباب های به سیخ کشیده شده ٬عصر کاهو سکنجوین خوردن و سبزه گره زدن و دلخوش کردن به گره های چمن های کوتاه نشده..و به قول قدیمی ها ریختن نحسی 13 و سال گذشته در طبیعت و با دلی خوش به خانه برگشتن..هر سال این کار میکنیم نحسی دور میریزیم اما باز سال دیگه همین نحسی دنبالمونه .... راسته که میگن طبیعت مثل آیینه می مونه.. اشکال از ماست یا از آیینه بودن طبیعت ؟

* حق با تو بود من بیشتر از چند روز نمیتونم خوب و آروم باشم.. ترجیح میدم یک سگ وحشی باشم تا یک عاشق احمق.

We are all prisoners ,but some of us are in cells with window and some without