سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, April 29, 2004
بهشت زهرا

* ديروز برنامه اين بود که بريم بهشت زهرا 2تا ماشين شديم قرار شد پشت هم حرکت کنيم که تو راه همديگر گم نکنيم رفتني مسير خوب بلد بودم ماشين اول هم فس فس حرکت ميکرد مثلا چون ما رانندهء خانوم بوديم داشت ملاحظه ما رو ميکرد کلي هرسمون داد٬ ديديم اينجوري تا شب هم نميرسيم خلاصه زديم جلو اصلا انگار نه انگار که بايد با هم حرکت کنيم وقتي ما رسيديم مبايلم زنگ زد که واي شما کجا موندين منم خيلي خونسرد گفتم ما رسيديم شما کجايين؟ ميتونستم تصور کنم واسه يک آقايي که خيلي احساس راننده بودن ورش داشته چقدر سخته ببينه ما زودتر رسيديم خلاصه يک ربع بعد هم اونا رسيدن..خلاصه همه نشستن منم گلي که آورده بودم به شکل قلب دور اسمش پرپر کردم يکم دست کشيدم رو اسمش بعد همه پا شدن رفتن دمه اين تابلو ها که روش آيه مينويسن و زيرشم زده مثلا وقف مرحوم فلان منم ديدم اينا رفتن که اينا رو بخونم رامو کج کردم شروع کردم مخالف جهت اونا حرکت کردن که صدام کردن بيا تو هم بخون گفتم نه مرسي شروع کردم رو قبرا راه رفتن و زدم زير آواز..
آسمان چشم او آينه کيست
آن که چون آينه با من روبرو بود
درد و نفرين درد و نفرين بر سفر باد
سرنوشت اين جدايي دست او بود

گريه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهاي ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد

چهره اش آينه کيست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرين بر سفر
اين گناه از دست او بود
اين گناه از دست او بود

اي شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
اي درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

آنچه کردي با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من گلي پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

اي شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
اي درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
اي دلت خورشيد خندان
سينه تاريک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

خلاصه ذکر خوندن اونا و آواز خوندن من تموم شد و حرکت کرديم برگشتني راه خوب بلد نبودم به خودم اميدواري دادم از رو تابلو ها بلاخره برميگرديم يجا پشت چراغ ايستاده بوديم گفتم تا مسير و اشتباه نرفتيم يک سوالي کنم شيشه رو کشيدم پايين گفتم بببخشيد آقا ميخوام برم فلان جا از کدوم مسير بايد برم آقاهه هم گفت خانوم دنبال من بياين منم اون طرفي ميرم خلاصه آقاهه جلو افتاد ما پشتش تا يک مسيري که رفتيم ديگه راه بلد بودم براش بوق زدم که يعني مرسي ما رفتيم راهنما روشن کرد و زد بقل ما رفتيم جلو ماشينش نگه داشتيم دوباره ماشينشو آورد جلو کنار ما گفتم مرسي آقا ديگه بقيه راه بلدم گفت خواهش ميکنم کاري نکردم از اينور ماشين به اونور ماشين دستشو دراز کرد خانوم اين شماره و کارت شرکت منو داشته باشين منو ميگي کم مونده بود بترکم از خنده گرفتيم و بوق زديم رفتيم به بقيه گفتم ديدین سلام گرگي بي طمع نيست..

* قطعنامه پاياني گردهمايي اعتراضي عليه «صداو سيما»

*اعلام همبستگي گروهي از زنان ايراني مقيم خارج به اعتراض زنان به صدا و سيما



واي مردم از خنده خيلي کارش درسته خيلي وقت بود بهش سر نزده بودم از قبل از انتخابات..