سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, April 26, 2004
دلش میخواد..

* از زندگي پر هيجان خوشش نمياد٬اما من هيجان دوس دارم..اون دلش سکوت مي خواد لذت ميبره از يک زندکي آروم اما من از زندگي که فقط صداي نفس هاي تو سکوتش بشکنه متنفرم.. اون از هر گونه غير عادي کار کردن متنفر تمرکزش بهم ميريزه اما من دلم ميخواد گاهي برعکس عادت هاي هميشه يک روز شروع کنم.. اون دلش ميخواد به همه سنت ها پايبندباشه اما من دلم ميخواد همه سنت ها رو بريزم تو جوي آب که بره.. اون دلش عشق ميخواد ..من فقط دوستي

* این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست های تو ویران شدن باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان٬دروغ وزیدن گرفت
دیگر چگونه میشود به سوره های رسولان سرشکسته
پناه آورد
ما مثل مرده های هزاران ساله به هم میرسیم
و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
(فروغ فرخزاد )