سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, April 15, 2004
اشکم خشکه

* وقتی مشکلی میبینم و نمیتونم دردی از اون مشکل دوا کنم احساسم خراب میشه انگار جمع میشم فشرده میشم انگار یکی دست گذاشته بیخه حلقمو داره فشار میده که حرف نزنم هیچی نکم هرچی سعی میکنم حرف بزنم اون بیشتر فشار به گلوم میاره که هچی نگم حتی جیک هم نزنم اینجور وقتا میخوام گریه کنم اشکم خشک میشه انگار اصلا چشمی نداشتم که بخواد اشکی ازش سرازیرشه..
کاش زورم میرسید کاش قدرت دسته من بود٬نکنه اگه قدرت دسته منم بود اینجوری خودخواه و بیفکر میشدم؟
نکنه یادم میرفت دخترای گوشه پارک و ٬ همونا که پدر مادر ٬فقط براشون یک نوشته حک شده تو صفحه اول شناسنامهاشونه..همونا که رفتن و توی پدر توی برادر حتی یک بارم نخواستین ببینین جگرگوشتون پاره تنتون تو این شهر هزار چهره زیر کدوم پل داره از زور کتک و فشار و اعتیاد جون میده ..شاید هروقت مادر خونه هم می خواسته دم بزنه و سراغ دخترش و بگیره شما مردان با غیرت مردای با آبرو زیر کتک فحش و ناسزا غم مادر و در فراغ عزیزش صد چندان کردین ..سراغش و نمیگیری که نکنه تو دوست و آشنا بی آبرو بشی٬ آخه وقتی عزیز دلت نیست دیگه چه آبرویی چه زندگی چه چیزی که بچتون فدای ابروتون میکنین واقعا شرم بر شما..
نکنه اگه منم به قدرت رسیدم فکر این باشم که فقط پول رو پول بزارم حالا هر چندتا جون میخوان از زور اعتیاد و فقر بمیرن بمیرن فقط خانواده من سالم باشن فقط دختر من جلو چشمم باشه بقیه به درک... اما بهت قول میدم قول میدم که یک روز دخترت جگر گوشت قربانی کارای خودت میشه اینو بهت قول میدم..