* قشنگه..
* تسخير کانون وکلا..در حالي که تنها 21 درصد شرکت کنندگان در آزمون اختبار کانون وکلاي دادگستري مرکز زن بودند، 8 نفر از ده نفر اول را زنان تشکيل مي دهند.... خيلي خوشحالم خيلي :)
* زنان آرايشگر در مجتمع قضايي منکرات..جرم من آويزان کردن پوستر يک زن است که اينها اعتقاد دارند برهنه بوده است. من مي گويم در يک جايي که فقط خانمها رفت و آمد مي کنند چه اشکالي دارد از پوستر زني استفاده شود که لباس کمي بر تن دارد؟ در ضمن کلي از من سئوال و جواب کردند که چرا به جاي اينکه عکسهاي عروسها را مثل بقيه آرايشگاهها در آلبوم نگذاشته ام و در کامپيوتر به مشتريانم نشان مي دهم. آنها هارد کامپيوتر ما را با خود بردند...
واقعا وقتي اين خبر و خواندم متاثر شدم تا کي ميخواهيم با اين افکار فناتيک و با اين عملکردهاي متعصبانه ايران و بسازيم حتما فکر ميکنين با اين برخوردها مردم باز هم ميان و راي ميدن ممکنه خيليها بپرسن که راي دادن چه ربطي به اين خبر داره؟ ربطش اينجاس که وقتي مردم و عاصي ميکنيد ديگه محبوبيتي براتون باقي نميماند که عده اي با عشق و علاقه بيايند و راي دهند
* وزیر بهداشت: به دلیل مسائل اعتقادی نمی توانیم به روسپیان آموزش جنسی بدهیم..مسعود پزشكيان گفت: به جاي نمايش هر روزه ي مرگ تعدادي در فلسطين بايد اعلام كنند كه سالانه 3 ميليون انسان در دنيا بر اثر بيماري ايدز مي ميرند و كسي به فكر آنها نيست...
چه حرف جالبي بالاخره يکي جرات کرد اين حرف و بزنه گرچه هميشه اين جور مسائل هميشه در حد حرف باقي ميمونه.
* راهي براي مصالحه نمانده است، گفت و گو با بهزاد نبوي و محمدرضا خاتمي، ايرج جمشيدي
* ساعت 2 شب.. فرودگاه..خوردن يک کاپوچينو يخ کرده..نگاه هاي مات مات..دقايق آخر.. در آغوش کشيدن هاي بي احساس..شروع باران و يک نفس عميق..
* خدايا مرا آن ده که آن به.. مرسي خدا جونم.
* استعفاي اعضاي هيات دولت، ...تاكنون حداقل 12 نفر از اعضاي هيأت دولت در اعتراض به ردصلاحيتهاي گسترده و غيرقانوني هيأتهاي نظارت شوراي نگهبان استعفا كردهاند.
* زهرا شجاعي:در استعفاي خود جدي هستم...مشاور رئيس جمهور در خصوص استعفاي خود گفت: ما در استعفاي خود جدي هستيم و به اين نتيجه رسيدهايم كه با مجلس فرمايشي و نمايشي نميتوان كار كرد.
* سخنگوي كاخ سفيد: ايران اعضاي القاعده را تحويل دهد...كاخ سفيد دربارة تلاش دولت ايران در خصوص محاكمه اعضاي القاعده دچار شك و ترديد شده است و در همين راستا از تهران خواست كه افراد مشكوك به داشتن رابطه با شبكه تروريستي القاعده را تحويل كشورهاي خود دهد.
* افسانه نوروزي به تهران آمد....پس از گذشت 6 سال افسانه نوروزي به تهران منتقل شد.
افسانه نوروزي صبح امروز از طريق راه آهن بندر عباس _تهران با همراهي همسرش و دو مامور زندان به تهران آمد.
* ((:
* آخه آدم محجوب تو که ميخواي چيزي بگي تعريفي کني چرا دوستامو واسطه حرفات ميکني بيا مستقيم به خودم بگو :))
* ميگه هرچه از دوست رسد نيکوست حتي اگه سم هم باشه ميخورم..تودلم میگم غصه نخور از هفته آينده يک کاسه سم برات میارم:))
* هرچي فکر ميکنم ميبينم نميتونم يک عمر تحملت کنم
* MY FRIEND,Thou are not friend ,but how shall I make thee understand? My path is not thy path,yet together we walk, hand in hand
* کاريکاتور خيلي جلبيه از محسن ظريفيان بقيه کارهاشو اينجا ببينيد
* شيرين عبادي: اگر لازم باشد به جمع نمايندگان متحصن خواهم پيوست ميشه بگين وقتش کي ميرسه ؟ شما که سياسي نيستين هستين ؟ :)
* نيکي کريمي اولين فيلم بلند خود را بهمن ماه ميسازد اسم اين فيلم ( يک شب) است داستان درباره دختر جواني هست که به دليل اختلاف با مادرش يک شب از خانه بيرون مايد و شبي را در خيابان ميگذراند.. داستان اين فيلم براي خيليها يک سوژه تکراري است ؛ اما گاهي تکرار بعضي از معضلات اجتماعي ؛بخصوص مشکلات زنان در جامعه شايد تلنگري باشد بر وجدان خوابيده ي روشنفکرنماها..
* من سردم است
من سردم است و انگار هيچ وقت گرم نخواهمشد
ای يار، ای يگانهترين يار، آن شراب مگر چندساله بود؟
نگاه کن که در اينجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهيان چهگونه گوشت های ِ مرا میجوند
چهرا مرا هميشه در ته دريا نگاه میداری؟ (فروغ)
* راكعي در جمع نمايندگان متحصن: از ايران مي روم
ظاهراً در تأييد صلاحيت بنده اشتباهي رخ داده كه به من توهين بسيار بزرگي شده است..
* کانون وکلا و انجمن دفاع از مطبوعات هم به جمع متحصنین پیوست .. توضیحات بیشتر و در( یاس نو ) بخوانید
* مجمع روحانیون مبارز : در صورت ادامه وضع موجود وجهی برای شرکت در انتخابات نمیماند.. توضیحات بیشتر و در ( یاس نو) بخوانید
* استفساريه طرح رياست جمهوري زنان به شوراي نگهبان مي رود
معتقديم زنان حق دارند، براي رياست جمهوري نام نويسي نمايند تا مردم به آنها راي دهند و در اين راستا شوراي نگهبان بايد مساله رجال سياسي و مذهبي را براي مردم تفسير نمايند، زيرا اين امر يكي از سوالات جامعه زنان است.
* وقتی که اعتماد من از ريسمان سست عدالت آويزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغهای مرا تکهتکه میکردند
وقتی که چشمهای کودکانهی عشق مرا
با دستمال تيرهی قانون میبستند
و از شقيقههای مضطرب آرزوی من
فوارههای خون به بيرون میپاشيد
وقتی که زندگي من ديگر
چيزی نبود، هيچ چيز به جز تيکتاک ساعت ديواري
دريافتم، بايد، بايد، بايد،
ديوانهوار دوست بدارم. (فروغ )
* در مورد گفتگو مجله زنان با استاد عزیز (شیرین عبادی) باید بگم بر خلاف این که سعی بر این دارند که بگویند فرد سیاسی نیستند و علاقه ای به جنجالهای سیاسی ندارند باید بگم که جنجالی ترین پروندهای سیاسی دست ایشان بوده و بنظر من بسیار زیرک و با یک تفکر سیاستمدارانه ای به سوالات شهلا شرکت جواب دادند.
* تازه یک ساعت که رسیدم تهران .. ترجیح دادم زودتر برگردم و همراه بقیه نشم برای ایران گردی..
* بعضی وقتها پیش میاد که سفر کردن هم کمکی به فکر آشفته نمیکنه..گاهی پیش میاد که دیگه دور هم بودن با هم فکرات هم آرومت نمکنه وقتی اینجوری میشم روحم چنان فاصله با دیگران میگیره که گاهی خودم هم از اون حالت به وحشت میافتم.. بهتر وصف نکنم این چند روزی و که گذشت..
* با نگاهی چپ چپ میخواستی آنشب چیرو ثابت کنی ؟ بعد که دیدی اخمام خیلی رفته تو هم زدی به شوخی خنده که بپورسی اون کی بود با تو میرقصید؟ اون کارت چی بود از تو جیب کتش در آورد و ازش نگرفتی فکر نمیکنی که غیرت زیادی و همین کارت باعث این همه اختلاف شده ؟ مواظب باش این حرکاتت باعث این نشه دریای احترامم نصبت بهت کویر بشه..
*
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد که عاقل گشته ام
گوئيا او مرده در من کاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آيينه مي پرسم ملول
چيستم ديگر, بچشمت چيستم ؟
ليک در آيينه مي بينم که , واي
سايه اي هم زانچه بودم نيستم
همچو آن رقاصه ي هندو بناز
پاي مي کوبم ولي بر گور خويش
وه که با صد حسرت اين ويرانه را
روشني بخشيده ام از نور خويش
ره نمي جويم بسوي شهر روز
بيگمان در قعر گور خفته ام
گوهري دارم ولي آن را ز بيم
در دل مردابها بنهفته ام
مي روم... اما نمي پرسم زخويش
ره کجا ...؟ منزل کجا ...؟ مقصود چيست ؟
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
کاين دل ديوانه را معبود کيست
او چو در من مرد, ناگه هرچه بود
در نگاهم حالتي ديگر گرفت
گوئيا شب با دو دست سرد خويش
روح بي تاب مرا در بر گرفت
آه ... آري ... اين منم ... اما چه سود
او که در من بود, ديگر, نيست, نيست
مي خروشم زير لب ديوانه وار
او که در من بود, آخر کيست, کيست ؟
* نامه نوشته پسر يونسی وزير اطلاعات به شورای نگهبان..
* اخبار تحصن نمايندگان
را اینجا بخوانید
*
عبادی: بهتر است خاتمی به تهديد خود عمل کند به گفته خانم عبادی "آقای خاتمی خود گفته است که اگر نتواند به دليل (مقاومت) شورای نگهبان، برنامه های خود را به تصويب برساند، استعفا خواهد داد. بنابراين، وی بايد استعفا بدهد."
شيرين عبادی گفته است که اين من نيستم که معتقدم آقای خاتمی بايد استعفا دهد بلکه خود وی نيز گفته است در صورت عدم تصويب برنامه هايش از کار کناره گيری می کند...
* به حکم اعدام کبری رحمانپور اعتراض کنیم.
ما امضا کنندگان زیر ضمن اعتراض به حکم دادگاه نسبت به اعدام کبری رحمانپور ، درخواست لغو این حکم و بررسی مجدد پرونده با در نظر گرفتن دلایل و شواهد و شرایط موجود با اتکا به تحقیقات لازم را داریم.
لطفا برای امضاء این اعتراض نامه به آدرس زیر تماس بگیرید.
free_kobra@hotmail.com
* نشسته.. به روبرو نگاه میکنه با چشمهای مات به نقطه ای که من ردش و پیدا نکردم.. بازم اخمهاش خطی و روی پیشونیش نقاشی کردن ..آروم میشینم کنارش .. بر میگرده همون جور بیروح نگام میکنه هچی نمیگم میخوام ازون حالت خودش خارج بشه و حرف بزنه.. یک ساعت گذشت.. با صدای گرفته میگه خستم از همشون خستم مفهمم چی میگه.. درد و تو صداش حس میکنم ..صدایی که همیشه همراه با خنده تو فضا موج میزد اما حالا... بهش میگم دیگه دوره اینجور مهربونی ها نیست چند بار باید بگم..نگام میکنه چشماش به خون نشسته منتظر یک اشارس برای جاری شدن..میگم گریه کن بزار اشکات بریزه نه به حاله خودت بلکه به حاله اونا..اونایی که محبتهاشونم میشه با پول خرید..شونهاش میلرزه..از عصبانیت دندونام به هم می خوره.. چقدر بهشون خوبی میکنی و اونا با بدی جوابت و میدن تا کی می خوای خودت و فدای حتی دوشمنات کنی تا کی میخوای مسیح باشی که اگه یک سیلی به سمت راست صورتت زدن سمت چپ هم برگردونی که به اون سمت هم بزنن..احساس میکنم آروم شده سبکی و مثبت بودن روح پاکش و باز حس میکنم بلند میشه به صورتش آب میزنه بازم لبخند همیشه تو صورتش پاشیده میشه..آروم زمزمه می کنم ..
؛ نمی دانی چه میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوارس.. چه رنجی میبرد آنکس که انسان است و از احساس سرشارس.. ؛
* ما در خرابه های مرگ به دنبال زندگی می گرديم
مکان بازارچه : خيابان فاطمی - خيابان حجاب - مرکز آفرينش های هنری وابسته به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
زمان :
جمعه ۲۶/۱۰/۱۳۸۲ از ساعت ۹ صبح تا ۸ شب
* ابطحي در جمع نمايندگان متحصن: فكر نميكنيم پيگيري رئيس جمهور به جايي برسد،
* بقیه کاریکاتور ها رو اینجا ببینین..
* دستور رييس قوه قضاييه:
زناني که با درخواست خود طلاق مي گيرند حق گرفتن مهريه ندارند
عجب ..!! :))
* به این مسئله دقت کردین که مثلا بعضی از آقایون جلوی دیگران چنان منبر میروند که مثلا باید با زن با نرمش رفتار کرد نباید دست روی زن بلند کرد باید به زن عشق داد زن مثل گل میماند باید نوازشش کرد و خلاصه چنان حرف میزنند که امر بر همگان مشتبه میشود که عجب مرد نازنینی عجب انسان والایی خوش به حال زنش و از این قبیل حرفها و فکرهای باطل در صورتیکه اینجور مردها اکثرا جلوی دیگران برای اینکه مورد توجه قرار بگیرند چنان حرفهای انسان دوستانه با چاشنیه رواشناسی میزنند که اگه واقعا از نزدیک با زندگیشان آشنا نباشید شما هم حق را به کسانی میدهید که تحت تاثیر حرفهای قشنگ ایجور مردان قرار میگیرند اما غافل از این هستیم که درون زندگی اینجور افراد هیچگاه صحبت از حرفهای انسان دوستانه به میان نمی آید چه برسد به اینکه بخواهند به این افکار جنبه عملی نیز ببخشند . ( البته این موضوع در مورد بعضی از خانوم ها هم صدق می کند اما در مورد آقایون ملموسترهست )
* روز آزادي زنان 17 دي بدنيا آمدم.. نميدونم چرا هر سال شب تولدم غم همه وجودم و مي گيره از صبح ماسک خنده و شادي بصورتم زدم الان که مهموني تموم شده ديگه نمتونم تظاهر کنم..چقدر سخته بخاطر خوش گذشتن به ديگران به خودت سخت بگيري و الکي با همه بالا پايين پپري و بخندي..آره مثل اينکه 23 سالم شد و22 شمع هم خاموش شد مثل سالهاي گذشته..
* بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد که عاقل گشته ام..
* در سال 1313در 15دي ماه فروغ الزمان فرخزاد در تهران اميريه- کوي خادم آزاد بدنيا آمد فرزند سوم خانواده سروان محمد فرخزاد و توران وزيري تبار..
در سال 1325 وارد دبیرستان خسرو خاور شد و در همان سالها اولین غزلهای عاشقانه اش را سرود حضور او در کلاسهای نقاشی علی اصغر پتگر و ورودش به هنرستان بانوان کمال الملک و ازدواج زود هنگام فروغ در ۱۵سالگی با پرویز شاپور وسفر واقامت در اهواز و آبادان...
در سال 1330 چاپ نخستين شعر فروغ در مجله روشن فکر توسط فريدون مشيري ودر سال 1331 تولد تنها فرزندش کاميار در ۲۷ خرداد و در همان سالها انتشار اولين مجموعه اشعارش بنام .. اسير ..
در سال 1332 به تهران بازگشت و در 17 آبان 1334 از پرويز شاپور جدا شد ..چند روزي در بخش رواني بيمارستاني بستري شد..
در سال 1335 دومين دفتر شعرش بنام .. ديوار .. که به پرويز شاپور تقديم شده بود منتشر کرد وسفر به ايتاليا و آلمان وآغاز آشنايي او با سينماي حرفه اي
در سال 1337 سومین دفترش بنام .. عصیان .. هم منتشر کرد و آغاز آشنایی با ابراهیم گلستان در سال 1338 تدوين فيلم .. يک آتش .. و سفر به انگلستان و همکاري در کارگرداني و تدوين مستند .. چشم انداز ..
در سال 1340 بازي در فيلم .. خواستگاري.. و در سال 1341 ساخت مستند .. خانه سياه است .. و تقبل سرپرستي کودکي بنام حسين از جذام خانه باباباغي تبريز و همکاري با شاهين سرکسيان در ترجمه نمايشنامه .. ژان مقدس .. اثر جرج برناردشاو
در سال 1342 ..تولدي ديگر .. را تقديم به ابراهيم گلستان منتشر کرد در سال 1343 بازي در فيلم .. خشت و آينه .. به کارگرداني ابراهيم گلستان.. چند بار دستگيري بخاطر فعاليت هاي آزاديخواهانه
در سال 1344 دومین خودکشی نافرجام فروغ با قرص
و در سال 1345 فعاليت براي انعکاس جهاني وضيعت حقوق بشر در ايران و تصادف در خيابان دروس و مرگ فروغ در 24 بهمن در گورستان ظهيرالدوله در دربند.. ( بر گرفته از کتاب آيه هاي آه )
* همهی هستي من آيهی تاريکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه ِ شکفتنها و رستنهای ابدي خواهدبرد
من در اين آيه تو را آه کشيدم، آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندهگي شايد
يک خيابان دراز است که هر روز زنی با زنبيلی از آن میگذرد
زندهگي شايد
ريسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه میآويزد
زندهگي شايد طفلی است که از مدرسه برمیگردد
زندهگي شايد افروختن ِ سيگاری باشد در فاصلهی ِ رخوتناک ِ دو همآغوشي
يا عبور ِ گيج ِ رهگذری باشد
که کلاه از سر برمیدارد
و به يک رهگذر ِ ديگر با لبخندی بیمعني میگويد «صبح به خيْر»
زندهگي شايد آن لحظهی ِ مسدودی است
که نگاه ِ من، در نيني ِ چشمان ِ تو خود را ويران میسازد
و در اين حسی است
که من آن را با ادراک ِ ماه و با دريافت ِ ظلمت خواهمآميخت
در اتاقی که به اندازهی ِ يک تنهاي است
دل ِ من
که به اندازهی ِ يک عشق است
به بهانههای ِ سادهی ِ خوشبختي ِ خود مینگرد
به زوال ِ زيبای ِ گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهی ِ خانهمان کاشتهای
و به آواز ِ قناريها
که به اندازهی ِ يک پنجره میخوانند
آهْ...
سهم ِ من اين است
سهم ِ من اين است
سهم ِ من
آسمانی است که آويختن ِ پردهئی آن را از من میگيرد
سهم ِ من پائين رفتن از يک پلهی ِ متروک است
و به چيزی در پوسيدهگي و غربت واصل گشتن
سهم ِ من گردش ِ حزنآلودی در باغ ِ خاطرهها است
و در اندوه ِ صدائی جان دادن که به من میگويد:
«دستهایات را
«دوست میدارم»
دستهایام را در باغچه میکارم
سبز خواهمشد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودي ِ انگشتان ِ جوهريام
تخم خواهندگذاشت
گوشواری به دو گوشام میآويزم
از دو گيلاس ِ سرخ ِ همزاد
و به ناخنهایام برگ ِ گل ِ کوکب میچسبانم
کوچهئی هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همآن موهای ِ درهم و گردنهای ِ باريک و پاهای ِ لاغر
به تبسمهای ِ معصوم ِ دخترکی میانديشند که يک شب او را
باد با خود برد
کوچهئی هست که قلب ِ من آن را
از محلههای ِ کودکيام دزديدهست
سفر ِ حجمی در خط ِ زمان
و به حجمی خط ِ خشک ِ زمان را آبستن کردن
حجمی از تصويری آگاه
که ز ِ مهماني ِ يک آينه برمیگردد
و بدين سان است
که کسی میميرد
و کسی میماند
هيچ صيادی در جوی ِ حقيری که به گودالی میريزد، مرواريدی صيد نخواهدکرد.
من پري ِ کوچک ِ غمگينی را
میشناسم که در اوقيانوسی مسکن دارد
و دلاش را در يک نیْلبک ِ چوبين
مینوازد آرام، آرام
پري ِ کوچک ِ غمگينی
که شب از يک بوسه میميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهدآمد
* دلام گرفته است
دلام گرفته است
به ايوان میروم و انگشتانام را
بر پوست کشيدهی شب میکشم
چراغهای ِرابطه تاريک اند
چراغهای رابطه تاريک اند
کسی مرا به آفتاب
معرفي نخواهدکرد
کسی مرا به ميهماني گنجشگها نخواهدبرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است
* شايد تکراري باشه (نامه چارلي چاپلين به دخترش ) اما به دوباره خواندنش مي ارزه :جرالدین دخترم،از تو دورم،ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟در پاریس روی صحنه تئاتر پر شکوه شانزه لیزه...این را میدانم و چنان است که گویی قدم هایت را می شنوم، شنیده ام نقش تو در این نمایش نقش پر شکوه آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.جرالدین در نقش ستاره باش،بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند، ترا فرصت هوشیاری داد،بنشین و نامه ام را بخوان...من پدر تو هستم.امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی، امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تو را به آسماها ببرد.به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن، زندگی آنها را تماشا کن، زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالیکه پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی میکند، من خود یکی از آنها بوده ام.جرالدین، دخترم،تو مرا درست نمی شناسی. در آن شبهای بس دور،با تو قصه ها گفته ام، اما غصه های خود را هرگز نگفته ام .آن هم داستانی شنیدنی است.داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد، این داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند، اما سکه ی صدقه آن رهگذر غرورش را خورد نمی کند ، را نیز احساس کرده ام.با این همه زنده ام و از زندگان پیش از اینکه بمیرند، حرفی نباید زد. داستان من به کار نمی اید. از تو حرف می زنم.بدنبال نام تو نام من می آید، چاپلین،جرالدین دخترم، دنیائی که تو در آن زندگی می کنی ،دنیای هنر پیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی،آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن.ولی حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند، بپرس.حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن است و پولی برای خرید لباس بچه ندارد،مبلغی پنهانی در جیبش بگذار... به نماینده خود در پاریس دستور داده ام ،فقط وجه این نوع خرجهای ترا بی چون و چرا بپردازد.اما برای خرجهای دیگرت، باید صورت حساب بفرستی...دخترم جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس ، شهر را بگرد، مردم را نگاه کن،زنان بیوه را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو: من هم از آنها هستم، تو واقعا یکی از آنها هستی، نه بیشتر...هنر قبل از آنکه دو بال پرواز با انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند...وقتی به مرحله ایی رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان.من آنجا را خوب می شناسم.آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش، زیباتر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو هنرنمایی می کنند.اما در آنجا از نور خیره کننده ی نور افکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نخواهد بود.نور افکن کولی ها ،تنها ماه است.نگاه کن آیا بهتر از تو هنر نمایی نمی کنند؟اعتراف کن دخترم...همیشه کسی بهتر از تو هنر نمایی می کند و این را بدان که هرگز در خوانواده چاپلین، کسی آنقدر گستاخ نبوده است که یک گالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه ی پاریس را ناسزایی بگوید..دخترم، چک سفیدی برایت فرستاده ام تا هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی.آما هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی،با خود بگو ،سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک مرد فقیر گمنام هست که امشب به یک فرانک نیاز دارد.جستجو لازم نیست.این نیازمندان گمناه را اگر بخواهی ، همه جا می توانی بیابی.
من زمانی طولانی در سیرک زیسته ام، هر لحظه به خاطربندبازانی که بر ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام،اما این حقیقت را به تو بگویم دخترم،مردمان، روی زمین استوار بیشتر از بندبازان روی رسمان نا استوار سقوط می کنند.شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد،آن شب این الماس، ریسمان نا استوار تو خواهد بود وبندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند! دل به زر و زیور نبند، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد.اما اگر روزی دل به آفتاب چهره ی مردی بستی،با او یکدل باش!کار تو بس دشوار است،این را میدانم.به روی صحنه جزء تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند.به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت، اما هیچ چیز و هیچ کس در دنیا شایسته آن نیست. برهنگی بیماری عصر ماست.من پیر مردم و شاید حرفهای من برایت خنده آور باشد، اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست داری. من فرشته نبودم، اما تا آنجا که در توان داشتم، تلاش کردم تا "آدم" باشم، تو نیز تلاش کن که حقیقتا " آدم" باشی. دخترم برای تو حرف بسیار دارم ولی،به موقع دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم:
" انسان باش،پاکدل و یکدل، زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است..."
... چارلی چاپلین ...
* سال 2004 هم رسيد....آربي .. جولي.. جري..متيو..ارني عزيز و همه دوستان تبريک تبريک..
* در تمام کليساهاي تهران تمام دوست هاي خوب ارمني مشغول جم آوري کمک به آوارهاي بم هستن حتي در آغاز سال نو..
* هيچ به اين مسئله در چند روز بر خوردين که چقدر آدم بزرگ ها صحبت از : بايد اين کار و کرد بايد اينجوري بشه بايد و کلي بايدي که بعد از زلزله رودبار هم فراموش شد انگاراين روزا قرص بايد هاي بي عمل ارزون شده..
* نمدونم جريان عروس 20 ساله(کبري رحمانپور ) که مادر شوهر 74سالشو با 135ضربه چاقو از پا در آورده بود و يادتون هست يا نه ؟ دختري که در سن 18 سالگي به عقد مرد 54ساله در میاد تا مدتی از طعم تلخ فقر و نداری دور باشه.. دیروز در کمال ناباوری اعلام کردن حکم اعدامش آمده اما در چند ساعت پر از اضطراب و نگرانی در دقیقهای آخر اعلام کردن به دلیل فراهم نبودن مقدمات اجرای حکم .. به دستور قاضی عسگر زمان اجرای حکم به ۱۵ روز دیگه موکول شد و رئیس زندان برای پاسخگوی به این مورد که وسائل برای اجرای حکم آماده نبوده حاضر شد.. نمدونم در مورد این خبر چی باید بگم فقط تنها چیزی که برای گفتن دارم اینه که .. گاهی اجرای قانون همیشه حق نیست.. و گاهی فراموش میکنیم حقوق باید آمیخته با روانشناسی و جامعه شناسی باشه تا حکم نهایی همون خود حق باشه نه فقط اجرای قانون... چقدر دوست دارم اولیای دم گذشت کنن تا طبق ماده 208 قانون مجازات اسلامي حبس تعزيري 3تا10 سال بهش بخوره و در نهايت آزاد بشه..