سالهایی که بدون آزادی گذشت
Tuesday, January 06, 2004
فروغ فرخزاد



* در سال 1313در 15دي ماه فروغ الزمان فرخزاد در تهران اميريه- کوي خادم آزاد بدنيا آمد فرزند سوم خانواده سروان محمد فرخزاد و توران وزيري تبار..

در سال 1325 وارد دبیرستان خسرو خاور شد و در همان سالها اولین غزلهای عاشقانه اش را سرود حضور او در کلاسهای نقاشی علی اصغر پتگر و ورودش به هنرستان بانوان کمال الملک و ازدواج زود هنگام فروغ در ۱۵سالگی با پرویز شاپور وسفر واقامت در اهواز و آبادان...

در سال 1330 چاپ نخستين شعر فروغ در مجله روشن فکر توسط فريدون مشيري ودر سال 1331 تولد تنها فرزندش کاميار در ۲۷ خرداد و در همان سالها انتشار اولين مجموعه اشعارش بنام .. اسير ..

در سال 1332 به تهران بازگشت و در 17 آبان 1334 از پرويز شاپور جدا شد ..چند روزي در بخش رواني بيمارستاني بستري شد..

در سال 1335 دومين دفتر شعرش بنام .. ديوار .. که به پرويز شاپور تقديم شده بود منتشر کرد وسفر به ايتاليا و آلمان وآغاز آشنايي او با سينماي حرفه اي

در سال 1337 سومین دفترش بنام .. عصیان .. هم منتشر کرد و آغاز آشنایی با ابراهیم گلستان در سال 1338 تدوين فيلم .. يک آتش .. و سفر به انگلستان و همکاري در کارگرداني و تدوين مستند .. چشم انداز ..

در سال 1340 بازي در فيلم .. خواستگاري.. و در سال 1341 ساخت مستند .. خانه سياه است .. و تقبل سرپرستي کودکي بنام حسين از جذام خانه باباباغي تبريز و همکاري با شاهين سرکسيان در ترجمه نمايشنامه .. ژان مقدس .. اثر جرج برناردشاو

در سال 1342 ..تولدي ديگر .. را تقديم به ابراهيم گلستان منتشر کرد در سال 1343 بازي در فيلم .. خشت و آينه .. به کارگرداني ابراهيم گلستان.. چند بار دستگيري بخاطر فعاليت هاي آزاديخواهانه

در سال 1344 دومین خودکشی نافرجام فروغ با قرص

و در سال 1345 فعاليت براي انعکاس جهاني وضيعت حقوق بشر در ايران و تصادف در خيابان دروس و مرگ فروغ در 24 بهمن در گورستان ظهيرالدوله در دربند.. ( بر گرفته از کتاب آيه هاي آه )

* همه‌ی هستي من آيه‌ی تاريکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه ِ شکفتن‌ها و رستن‌های ابدي خواهدبرد
من در اين آيه تو را آه کشيدم، آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم

زنده‌گي شايد
يک خيابان دراز است که هر روز زنی با زنبيلی از آن می‌گذرد
زنده‌گي شايد
ريسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می‌آويزد
زنده‌گي شايد طفلی است که از مدرسه برمی‌گردد



زنده‌گي شايد افروختن ِ سيگاری باشد در فاصله‌ی ِ رخوت‌ناک ِ دو هم‌آغوشي
يا عبور ِ گيج ِ ره‌گذری باشد
که کلاه از سر برمی‌دارد
و به يک ره‌گذر ِ ديگر با لب‌خندی بی‌معني می‌گويد «صبح به خيْر»



زنده‌گي شايد آن لحظه‌ی ِ مسدودی است
که نگاه ِ من، در ني‌ني ِ چشمان ِ تو خود را ويران می‌سازد
و در اين حسی است
که من آن را با ادراک ِ ماه و با دريافت ِ ظلمت خواهم‌آميخت



در اتاقی که به اندازه‌ی ِ يک تنهاي است
دل ِ من
که به اندازه‌ی ِ يک عشق است
به بهانه‌های ِ ساده‌ی ِ خوش‌بختي ِ خود می‌نگرد
به زوال ِ زيبای ِ گل‌ها در گل‌دان
به نهالی که تو در باغ‌چه‌ی ِ خانه‌مان کاشته‌ای
و به آواز ِ قناري‌ها
که به اندازه‌ی ِ يک پنجره می‌خوانند



آهْ...
سهم ِ من اين است
سهم ِ من اين است
سهم ِ من
آسمانی است که آويختن ِ پرده‌ئی آن را از من می‌گيرد
سهم ِ من پائين رفتن از يک پله‌ی ِ متروک است
و به چيزی در پوسيده‌گي و غربت واصل گشتن
سهم ِ من گردش ِ حزن‌آلودی در باغ ِ خاطره‌ها است
و در اندوه ِ صدائی جان دادن که به من می‌گويد:
«دست‌های‌ات را
«دوست می‌دارم»



دست‌های‌ام را در باغ‌چه می‌کارم
سبز خواهم‌شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم
و پرستو‌ها در گودي ِ انگشتان ِ جوهري‌ام
تخم خواهندگذاشت



گوش‌واری به دو گوش‌ام می‌آويزم
از دو گيلاس ِ سرخ ِ هم‌زاد
و به ناخن‌های‌ام برگ ِ گل ِ کوکب می‌چسبانم
کوچه‌ئی هست که در آن‌جا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با هم‌آن موهای ِ درهم و گردن‌های ِ باريک و پاهای ِ لاغر
به تبسم‌های ِ معصوم ِ دخترکی می‌انديشند که يک شب او را
باد با خود برد



کوچه‌ئی هست که قلب ِ من آن را
از محله‌های ِ کودکي‌ام دزديده‌ست


سفر ِ حجمی در خط ِ زمان
و به حجمی خط ِ خشک ِ زمان را آبستن کردن
حجمی از تصويری آگاه
که ز ِ مهماني ِ يک آينه برمی‌گردد


و بدين سان است
که کسی می‌ميرد
و کسی می‌ماند


هيچ صيادی در جوی ِ حقيری که به گودالی می‌ريزد، مرواريدی صيد نخواهدکرد.


من پري ِ کوچک ِ غم‌گينی را
می‌شناسم که در اوقيانوسی مسکن دارد
و دل‌اش را در يک نیْ‌لبک ِ چوبين
می‌نوازد آرام، آرام
پري ِ کوچک ِ غم‌گينی
که شب از يک بوسه می‌ميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهدآمد



* دل‌ام گرفته است
دل‌ام گرفته است

به ايوان می‌روم و انگشتان‌ام را
بر پوست کشيده‌ی شب می‌کشم

چراغ‌های ِرابطه تاريک اند
چراغ‌های رابطه تاريک اند

کسی مرا به آفتاب
معرفي نخواهدکرد
کسی مرا به ميهماني گنجشگ‌ها نخواهدبرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است