سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, June 03, 2004
اعتیاد

* هميشه به آدمهايي که معتاد ميشدن ( به هر چي) و نميتونستن ترک اعتياد کنن خنديدم..هميشه ميگفتن چقدر ضعيف و بي اراده..هميشه ميگفتم مگه اين ها متوجه نميشن که دارن اسير ميشن واي که چقدر فلسفه هاي بچگانه براي ضعف آنها بهم ميبافتم..با چه ديد منفوري به آنها نگاه ميکردم..اما حالا با خودم چه کنم...
آره مدتي بود که فهميدم معتاد شدم..آره افيون کلمات تو چنان در تار پود وجودم رخنه کرده بود که يادم ميرفت زنده ام و بايد زندگي کنم..به سان سرنگي زهرآگين چنان روز شب به رگهايم سوزن زدي و من را خمار آن لحظه ها ميکردي که فراموش کردم که بودم و از زندگي چه ميخواستم....وقتي حضور تو به تاخير ميوفتاد دست و پايم به تشنجي عصبي دچار ميشد ... و وقتي حضور تو همراه آن کلمات آتشين به جانم سوزن ميزد٬ نعشهء وجود تو در عالم ديگر بودم ٬فارغ از اين که احساس کنم به تو معتاد شدم...يک شب در همان شبهايي که به انتظارت ميلرزيدم گذشتهء نه چندان دورم را ورق زدم عقايدم و افکارمو ايدهامو همهء چيزهايي که قبل از حضور تو داشتم امروز ديگر به سان نقطهء کمرنگي در صفحه مچالهء زندگيم در آمده بود و ديگر نداشتم..آن شب راه رفتم فکر کردم لرزيدم دوباره راه رفتم فکر کردم و لرزيدم..نفس کشيدم برام خيلي سخت شده بود با اين همه افيوني که به روحم تزريق کرده بودي چه ميتوانستم بکنم..اما تصميم و گرفته بودم ..افيون کلماتتو ديگر نميخواستم حتي به قيمت لحظه هاي تباه شدهء زندگي ام..آمدي و سرنگ سر تيز کلماتتو آمادهء روح معتادم کردي لرزيدم ..از شدت اضطراب ضربان قلبم راه تنفسم را بسته بود اما روحم ديگر افيون تورو نمی پذیرفت..تا صبح تقلا کردم صد بار به مرز جنون رسيدم اما ديگر تورا نميخواستم..آمدي و پرسيدي ديشب بر تو چه گذشت ؟ توقع داشتي از جنون نيمه شبم برايت تعريف کنم و تو به قرباني لرزانت بخندي؟ اما نه من چيزي گفتم نه تو ديگر چيزي ميشنوي..ميدونم سخته ميدونم روزهاي پر تنشي روبروم قد کشيده اما من روحمو از اعتياد به تو پاک ميکنم..خداي درون من هنوز زندس..

*مجلس هفتم ، يك گام به عقب
فکر میکنم در مورد مجلس یک گام به عقب یکم بی انصافی باشه باید مینوشتنم به تعداد مردمی که رای ندادن گام به عقب :))

* برخي نسبت به مساله قاچاق انسان بزرگنمايي مي کنند عجب ..چه اعتماد بنفسی واقعا که !

* مطالبات زنان براي نمايندگان زن مجلس هفتم در اولويت نيست فکر کنم بطور کل مطالبات در مورد انسان ها مردم بیچاره اصلا در اولویت نباشه..

* استعفاي روزنامه نگاران وقايع اتفاقيه خوب دیگه چنین انتظاری هم میرفت در چند پست قبلیم گفتم که دیگه به دل نمیشینه ..این کجا یاس نو کجا..نمیدونم چی میشه اما امیدوارم این وسط بچه هایی وارد معرکهء اینها شدن که به سیاه بازی بیشتر شبیه صدمه نبینن..

* آن کلاغی که پريد
از فرازِ سرِ ما
و فرو رفت در انديشه‌ءِ آشفته‌ءِ ابری ولگرد
و صدایش هم‌چون نیزه‌ء کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر..
(فروغ فروخزاد)