سالهایی که بدون آزادی گذشت
Saturday, June 05, 2004
تو اون روزا..


*اون روزا گذشته هاي دور اما آشنا٬ پنجشنبه ها که ميشد همه خونهء مادربزرگ و پدربزرگ(ماماني) جمع ميشديم..صداي خندهء چندتا دختر پسر ريز و درشت با اختلاف سني هاي يک سال دوسال که دور حوض بزرگ آبي ميدويدن و گاهن همديگرو هول ميدادن تو آب يا با گرفتن جفتپا واسه همديگه ميوفتادن روي بوتهء گل رز..يادش بخير..هنوز صداي اون خنده توي گوشمه و نگاه مردونه و با جذبهء پدربزرگم که از طبقهء بالا رو تراس نگاهمون ميکرد ...ميشد فهميد که از صداي خنده هاي ما قند تو دل مهربونش آب ميشه..ظهر که ميشد قيافه هامون ديدني بود يکي سر زانوش زخمي شده بود يکي موش آب کشيده شده بود اون يکي تيغ تو دستش رفته بود این يکي يک شاخ ياس از ياس هاي پدر بزرگ شکسته بود و از ترسش تو لباسش قايم کرده بود فارغ از اينکه بدونه نصف شاخه از زير لباسش بيرون زده و همه ميبينن٬ اما تو اون روزا انگار هيچکس کارهاي بده بچه ها رو نميديد ..نيمدونم چي شد انگار يک طوفان گرفت به ريشه گل ياس ٬انگار يک زلزله اومد حوض پر آب ترک داد..اون روز چه بادي سردي وزيد هر کدومون و به يک گوشه پرتاب کرد ٬يکي اين سر دنيا يکي اون سر دنيا ٬يکي همين نزديکي ها اما غريبه٬ يکي ديگه گرفتار اين زمونه..کرکره پايين کشيده ٬ چراغهاي خونه خاموش شده..اما هنوز که از جلوي اون خونهء تاريک رد ميشم صداي دويدن و خندهاي بچه هايي رو ميشنوم که امروز فکر ميکنن بزرگ شدن..

* باندهاي قاچاق دختران فراري را در 24 ساعت اول شکار مي کنند کاش بجای خدمات دهی بعد از جمع آوری ( که فکر هم نمیکنم خدمات چشمگیری داده بشه) قبل از این فرار ها فبل از وقوع حادثه چاره ای می اندیشیدین..

*فردا ديگر نگران ناهار نيستم!
..تلخ اما واقعی..



* کودکان خیابانی با آرزوهای بر باد رفته کودکان خیابانی هرشب خواب آرزوهای برباد رفتهشون و میبینن..فقط همین....

* تا یادم نرفته اینم بگم دوستان علاقهمند به کاریکاتور تا 21 خرداد در فرهنگسرای خانواده واقع در نارمک٬میدان هلال احمر نمایشگاهی دایر از کاریکاتوریستهای 20 کشور..

* راستی کاپوچینو هم دو ساله شد نوش جونه همهء اون هایی که دو سال لذتش و بردن به من که چسبید داغ داغ :))

* از اون روز ها که عکس ها زیر غبار نبودن
کنجیشک های رو ایون فکر فرار نبودن
از اون روز های معصوم روز های خوبه بازی
روز های آبی عشق
روزهای بی نیازی.......