سالهایی که بدون آزادی گذشت
Sunday, June 05, 2005

نگاه ها و صیغهء ارادهء مردان..




* از پشت نگاه شب ٬آسمان دل اين رهگذر هنوز هم زلال مانده است٬هنوز هم نگاه ها٬ راز داره شب هاي بي ستاره اند هنوز هم ميتوان سبدي از سيبهاي باغ مش حيدر چيد و بين همهء مردم شهر پخش کرد.. ميتوان در گوش نوزادان تازه تولد يافته سرود باران خواند و به مچ دستهايشان حرکت را گره زد.. خبري از پشت آن کوه ها به گوش نميرسد فقط زمزمهء باد است که گاهي به دورمان ميپيچد و ناله کنان ميگذرد٬ اين شبنم هاي چکيده بر لاله هاي سرخ دريا را نويد نميدهد...کاش گلدان شمعداني را با درخچهء ترئيني عوض نميکرديم٬کاش ميشد در ماه فقط يکشب چراغ هاي رنگارگ را خاموش کنيم شمع ها را از کمد هاي تار عنکبوت گرفتهمان خارج سازيم و نور و گرما را يکجا تجربه کنيم و احساس خاک گرفتهيمان را در مرکبي خيس کنيم و بنويسيم" کجا رفتند سبکباران ساحل ها"...اين روزها روي زمين خوابيدن آسايشم را زياد تر ميکند نميدانم اشکال از تخت من است يا از نرميه زمين... شايد آغوش زمين با من آشتيه دوباره اي کرده است..


* نميدونم گفتگوي شهلا شرکت ( مجلهء زنان ) با خانم دکتر الهه کولايي رو خواندين يا نه اما از نظر من تناقض گويي هاي فاحشي در جواب هاي خانوم کولاي به چشم ميخورد که براي من جاي بسيار تاسف داشت و مهمترين مسئله اي که ذهنم رو و بسيار مشغول کرد اين سوال خانم شرکت و جواب الهه کولايي بود :

"در ادامهء سوال : و اگر زناني باشند كه هنوز حجاب را نپذيرفته باشند...
جواب : الان در جامعة ما رعايت حجاب يك نُرم است و چارچوب قانوني دارد. براي تغيير اين رفتار نياز به تغيير اين چارچوب قانوني داريم. در اين خصوص بايد به خواست و ارادة عمومي زنان و مردان توجه بشود ......"

واقعا برای من سوالي از سر تعجب پيش آمده ٬ابتدایی ترین حقي که يک انسان در نحوهء انتخاب پوشش ميتواند داشته باشد از يک زن گرفته شده است پس اين وسط ارادهء مردان ديگر چه صيغه ايست ٬شمايي که از جامعهء مرد سالار ميناليد ديگر چرا حق انتخاب يک زن را در نحوهء پوشش به ارادهء مردان مرتبط ميکنيد؟.. چطور اگر در يک برنامهء تلويزيوني همين ارادهء مردان شما را در جمعشان نپذيرند در بوق کرنا ميکنيد که اينها مردسالارند ضد زن هستند و هزاران حرف ديگر٬اما اگر خودتان بخواهيد براي زنان ايران نسخه بپيچيد هيچ اشکالي ندارد که ارادهء مردان هم دخيل در جزيي ترين حقشان باشد ؟..چرا چيزي را که براي خود نميپسندين براي زنان ديگر تجويز ميکنيد ؟ ...
و مورد ديگه اي رو که بنظرم لازم که اينجا بنويسم اينه که در جايي به سوال خانوم شرکت در انتهاي جوابشون چنين جواب ميدن که :
کولايي"مي‌خواهم بگويم واقعيت جامعة ما با انتظارات آن تطبيق نداشته. آقاي خاتمي هميشه مي‌گفت انتظارات مردم را بالا نبريد و ما برديم."
و خانوم شرکت واکنششون رو با طرح چنين نظري بيان ميکنند که :
شرکت "من با اين رويكرد مخالفم. فكر مي‌كنم اصلاح‌طلب‌ها نبودند كه توقع مردم را بالا بردند. توقع مردم بالا بود كه اصلاح‌طلب‌ها را انتخاب كردند. "
و در ادامهء بيان خانوم شرکت ٬خانوم کولايي چنين عنوان ميکنند که :
کولايي" ببينيد، ما مردم ايران به‌عنوان ملتي شناخته شده‌ايم كه مي‌دانيم چه‌چيز نمي‌خواهيم. اما آيا مي‌دانيم چه‌چيز مي‌توانيم بخواهيم"
خانوم شرکت عزيز کجا توقع مردم ايران بالاست؟ ٬ مردم فقط خواستار حقوق اوليه خودشون هستند٬ اين کجاش بالا بود سطح توقع مردم رو ميرسونه؟ ..
خانوم کولایی یعنی چی که ما" آیامي‌دانيم چه‌چيز مي‌توانيم بخواهيم؟ " وقتي اين جملهء شما رو خواندم ياد همان مثال " انتخاب آزاد یا آزادیه انتخاب افتادم" چرا باید شما بعنوان یک زن روشنفکر اصلاح طلب چنین دیدی داشته باشید, آیا اینکه سلیقهء طیف خاصی از جامعه بر مردم تحمیل شود که فقط میتوانند گزینه های انتخابیه موجود در لیست را انتخاب کنند ولاغیر و حق اتنخابی خارج از این لیست تهیه شدهء سلیقه ای را ندارند آیا واقعا از دید شما معنای آزادی چنین است ؟

* وقتي حلقهء انساني رو دور ميدون آزادي از نسل سومي ها ميبينم بي اختيار دلم ميگيره ياد همون دورهء اول انتخابات رياست جمهريه آقاي خاتمي ميوفتم همون موقع که من دختر دبيرستاني بودم عاشورا بود و ما با چه هيجاني در پياده رو ها عکس تقويم دار آقاي خاتمي رو بين مردم و دسته هي سينه زن پخش ميکرديم چه حس غروري..دلم ميسوزه وقتي شادي و هيجان دختر پسرهاي دبيرستاني رو ميبينم که براي دکتر معين همون کارهايي رو دارن ميکنن که يک روز من و امسال من براي خاتمي کرديم ..فقط خدا کنه چند ساله ديگه روي همين اينترنت گذرم به وبلاگ نسل سوميه ديروز نيوفته که با آه و حسرت از روزي ياد ميکنه که با غرور با کاور هاي قرمز دور ميدان آزادي حلقه زده بود و از او همه غرور امروز جز نگاه تلخي هيچي براش نمونده.... خدا کنه تاريخ ها تکرار نشه

* اين روزها اتفاقهاي عجيب زياد مي افتد٬خواب هايم همش در سرماس اما من نميلرزم٬ پسربچه اي را ميبينم که گاهي زخمي و رنجور به گوشه اي افتاده است و گاهي ميلرزد و خيره به من نگاه ميکند٬وقتي از خواب بلند ميشوم انگار که طب کرده باشم خيسه عرقم..سرما هر شب در خواب با من است نميدانم شايد در زمستان خواب هايم متوقف شده باشد..زمزمه هاي دلنوازي هر روز در گوشم خوانده ميشود اما نميدانم چرا دل نميلرزد٬ شايد دلم کرم زده باشد مثل سيب گلاب ديروز..چندش آور است اما شايد چنين باشد...يعني ميشود از مغازهء سر همين گذر دلي تازه خريد و جايگزين آن دل کرم خورده کرد و اين کهنهء کرم زده را و مثل سيب گلاب کرم خوردهء ديروز به سطل آشغال پرتش کرد ..شايد يشود..شايد ...

* تا يادم نرفته وبلاگ برديا رو اينجا معرفي کنم به مسايل فرهنگي اجتماعي و سياسي ايران ميپردازه .

* در کوچه باد می‌آيد

کلاغ‌های منفرد انزوا

در باغ‌های پيرِ کسالت می‌چرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقيری دارد.

( فروغ فرخزاد )

* از زمستانی شدن دوبارهء خواب هایم تا گرمای لرزیدن دیگری شدن ٬ من با این قطار٬ زندگی را هر چند وقت یکبار دور میزنم تاریخ ها همان است آدمهایش عوض میشن ٬به خدا که من آدم نمیشم :)