سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, March 08, 2007
پایداری ...

*چگونه با دشمنت به دوستی تا کنم
تو رخت زندان تنت و من تماشا کنم؟
تو رخت زندان تنت و من بمانم خموش؟
قسم به زن، نازنم اگر محابا کنم
...

*هبوط کرده ام در این جهنم سوزان، بالهایم در این آتش تکراری از دست رفته است واین جغد شوم تاریکی با هر ناله ای صبوری ام را میخراشد،چقدرحقیرانه است نفس کشیدن و تکیه زدن بر تخت آرامش وطومار نوشتن برای دیگرانی که ماندند و زخم خوردن را تجربه کردند و بجای بالید برسکوت خانه هایشان، ستون های مقاومت دیگرانی شدند که نیاز به دست یاری داشتند... .. حس کردن و ماندن در این راه پر تلاطم توانی نیست که هر روحی را شامل شود، فولادی آبدیده میخواهد و دلی تجریه چشیده، وگرنه همگان در آسایش به سادگی پرواز میکنند و این من هبوط کرده در جهنمی سوزان باز هم یقین به پرواز را زمزمه خواهم کرد و بالهای خاکستر شده ام همراه نسیم آزادی رقصکنان به پرواز در خواهد آمد و دوباره ناقوس ستایش را برای کسانی به صدا در خواهد آورد که مشق پایداری را در تاریک ترین لحظات نیز ادامه داده باشند.

* آزادی، دریای متلاطم و طوفانی است. انسانهای ترسو، آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح می دهند..

*باز هم از راه رسید ، همون روزی که در تقویم کشور ما جایی نداره،اگرم داشته باشه معنایی نداره .. امسالم با دستای گره کرده زمزمهء آزادی سر میدیم و این در حالیه که توسردی زندان و تحمل میکنی،اما نه، انگار این ماهستیم که منجمد شدیم و تو هنوز از کف سرد سیاه زندان مثل شعله ای درخشان نوید مقاوت به ادامهء راه رو برامون زمزمه میکنی، چقدر این سیاهی برای تلاش تو ناچیزه و آنان چه حقیرانه میپندارند که خط پایانی گشته اند برروی همهء فریاد هایمان...

*دور شو از برم اي واعظ ، بيهوده مگوي
من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم