سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, December 07, 2006
تعهد یا خیانت مسئله این است ..

*در تاریکی ، ناله ای سرد از حنجره اش خارج شد و گفت آخر تا به کی این زجر ادامه خواهد داشت ، آرام زیر گوشش زمزمه کردم تا زمانی که این شکسته های نوک تیز به کندیه مطلق بدل شوند، هرچه ضربه کاری تر، امید به کندی نزدیکتر... گفت: یعنی طاقت می آورم زنده میمانم؟ نگاهش کردم وگفتم : می مانی،می دانم که می مانی ... یاس در نگاهش آذرخش این شب تاریک میشود، چه حس آشنایی، اما خیلی دیر است برای همهچیز دیر است ..پشت به او، و رو به سویی دیگر، آرام میگویم: غمت را فریاد مکن ،مثل یک راز، یک سرمایه نایاب در وجودت، در خلوتت، حفظش کن، تاباقی بمانی ..من رفتم و او یاد گرفت سکوت کند ، تا که مانگار شود ..


*شراب و عيش نهان چيست کار بي بنياد .. زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد


*نمیدونم تا بحال در عین اینکه به کسی تعهد احساسی دادین ( زناشویی یا دوستی) شده خیانت کنید؟ یا کسی بهتون خیانت کرده باشه ؟ اگر نه حتما در اطرافتون دیدن انسان هایی رو که خیانت میکنند، معمولا وقتی خیانتی اتفاق می افته همه خودشون رو جای کسی که بهش خیانت شده قرار میدن و کلی طرف خیانت کننده رو به باد ناسزا میگیرند و این خوب کاملا طبیعیه.. شده تا بحال خودتون رو جای کسی که خیانت میکنه قرار بدین و از دریچهء چشم اون به دنیا نگاه کنید ؟ حتما نشده، چون ما بصورت غریزی از عمل خیانت خوشمون نمیاد، اما گاهی پیش میاد که کارایی رو هم که دوست نداشتیم، انجام میدهیم،بعضی ها میگن پس اراده چی میشه؟، اما بنظر من بحث اراده این وسط فقط یک نکتهء انحرافیه توجیه کننده است چون موقعیت های خاص، عکس المعل های متفاوتی رو هم می طلبه.. شده تا بحال مثلا وسط یک رایطه مناسب و مطلوب و با شخص دیگری برخورد کنید( در اثر یک حادثه ) و کشش عجیب غریبی به اون طرف پیدا کنید در حدی که تمام روابط متعهدانهء شما رو نسبت به شریک احساسیتون دچار تلاطم کنه؟ جوری که هرچقدر هم بخواهید اراده بخرج بدهید فایده نداشته باشه؟ یا اینکه وقتی کنار شریک احساسیتون هستین هرچقدر که مقایسه میکنید میبینید مثلا این کاملا آرمانیه و نقصی برای گریز ازش وجود نداره و این غریبهء تازه از راه رسیده هیچ چیز جذابی نسبت به اون ندارد، جز یک حس عجیب غریب ،که مثل بالا رفتن مارپیچیه دود سیگار شما رو احاطه میکنه، حتی ارادهء منطقتون رو هم زائل میکنه ؟.... شده یا نه؟ .. اگر شده آنوقت اون لحظه واژهء خیانت کردن رو میشه به چه چیزی تعبیر کرد ؟ هوس؟ اما معمولا هوس از یک مقایسهء برتر و جذاب سرچشمه میگیره نه از یک قیاس مع الفارق .. پس جریان چی میتونه باشه؟ ..حالا چه اتفاقی ممکنه بیوفته؟.. اگر طرف وسوسه شونده خیلی انسان خودمحوری باشه طبیعتا میگه من یک بار زندگی میکنم و این حس مسخ کننده رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم پس تعهد رو زیر پا میزارم و میرم، اما اگر خیلی وجدانمدار باشه از نگر فیزیکی دنبال این حس مدهوش کننده، ظاهرا نمیره وکنار شریکش که بهش مثلا تعهد داده میمونه،اما هر بار که چشمش رو میبنده به او، بجای یکبار، صدها بار خیانت میکنه ..

*بقول دلقکی: هیچ خری نمیتونه آدم باشه اما حتما بعضی از آدما میتونن خر باشن


*پاییز امسال هم رو به پایانه هیچ چیزی مثل یک برف پاییزی حال آدم رو جا نمی یاره درست آنهم وقتی که اصلا منتظرش نیستی ، خوب دیگه، همین خول چلیه این فصل دلچسبه، از پاییز که بگذریم فصل من یعنی زمستون داره از راه میرسه،دوسش دارم،زمستون رو میگم :) .. یچندتایی فیلم دیدم :
MONSTER IN LAW , bE COOL , LOLITA (LYNE) ,The Wedding Date
THE PRINCE AND THE sHOW GIRL, FINAL DESTINATION 3, ELEKTRA
ROMAN HOLIDAY, NOTORIOUS ,DEATH TO THE SUPERMODELS ,SHE'S THE MAN
PINK PANTHER (2006), HOSTEL

این فیلم مانستر این لا واقعا خنده داره برای من که جذاب بود چون نسخهء واقعیشو دیدم، چقدرم شخصیت های داستان مطابقت داشتن با این ورژن ایرانیه که ما داشتیم البته دیگه به این شوری نبود،هاستل هم که دیگه آخر سادیسم بود منو یاد پازولینی و سالویا 120 روز در شهر فساد انداخت، فینال دستنیشن سه رو برای مامان و برادرم گذاشتم ببینند خودم اومدم توی اتاق به کارم برسم بعد دو ساعت رفتم بیرون ببینم اگه فیلم تموم شده درش بیارم دیدم، جفتشون انگار روح از بدنشون خارج شده باشه کاملا مات زده و بی انرژی بی حرکت چشم به صحنه های آخر فیلم دوخته بودن، نشستم روی مبل به حالاتشون خیره شدم حدس میزدم اینجوری بشن، فیلم که تموم شد ، برادرم برگشت گفت، تو چطوری این فیلما رو نگاه میکنی اعصابت میکشه؟ گفتم توی زندگی انقدر واقعیت های آزار دهنده هست که دیگه این فیلم های تخیلی نمیتونه روی اعصاب من بره،مامان گفت اصلا که چی این فیلما رو میسازن جز اینکه از اول تا آخرش خون بود چیز دیگه ای هم توش بود ؟ گفتم آره مامانی فلسفهء زندگی ،قسمت و مرگ.. در بعضی از فیلما به شکل داستان های عاشقانه و لطیف در بعضی های دیگه هم به شکل خشن و تلخ ،بستگی داره از چه دریچه ای به این دو ساعت وقت گذاشتن و دیدن این صحنه های خشن بخوای نگاه کنی، برادرم گفت انرژیم رفته با این همه خشونت ، گفتم چرا وقتی در واقعیت به شکل های مختلف خون آدم های زیادی ریخته میشه ما حتی بی انرژی هم نمیشیم تکون هم نمیخوریم حالا سر یک فیلم به قول معروف هالیوودی اینجوری گیج میزنیم، دلیلش فقط زاویه نگاهته کمی تغیرش بده شاید تونستی ببینی بعضی وقتا ما به یک حرف کوچیک چطور مثل همین صحنه های خشن مرگبار، دیگران رو آزرده میکنیم، گفت یعنی میخوای بگی ما هر کدوم میتونیم دلیل مرگ چیزی یا کسی باشیم؟ گفتم چیزی یا کسی ، جسمی یا روحی، دقیقا.. گفت یعنی زنده بودن دلیل حیات نیست گفتم نه نیست، زندگی کردن دلیلشه ..

*تا حالا حتما شده" نوایی نوایی" رو با اجرا های مختلف و صدا های گوناگون شنیده باشید به توصیه من به این شکل اجرا با صدای هاله دختری در آنسوی آبها رو گوش کنید ، ضرر نمیکنید . ( روی شعر زیر کلیک کنید دانلود میشه )

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی .. زبامی که بر خواست مشکل نشیند


*تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگيم خيره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من ميگريختند
و چون دروغگويان
به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند
کدام قله، کدام اوج؟
مگر تمامي اين راه هاي پيچاپيچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقي و پايان نمي رسند؟
به من چه داديد، اي واژه های ساده فريب
و اي رياضت اندام ها و خواهش ها؟
اگر گلي به گيسوي خود مي زدم
از اين تقلب، از اين تاج کاغذين
که بر فراز سرم بو گرفته است، فريبنده تر نبود؟
( فروغ فرخزاد )


*راستی سه سال از سالهایی که بدون آزادی گذشت ، سپری شد