سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, November 06, 2006

آخرین غزل رومی ...


رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن .. ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها .. خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن

ماييم و آب ديده ، در کنج غم خزيده .. بر آب ديده ما صد جاي آسيا کن

از من گريز تا تو ، هم در بلا نيفتي .. بگزين ره سلامت، ترک ره بلا کن

در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم .. با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد .. از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد .. ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن

دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد .. پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

به پیشنهاد دوستی این موزیک و گرفتم خیلی وقت بود ترجیح میدادم تواین مایه ها اصلا گوش ندم اما خوب دیگه از اونجایی که چرخ ماه و فلک در کارن تا آرامش منو بگیرند شاهد هم باید از غیب برسه خلاصه این بشه که میبینید ... شعر و موسیقی که حرف نداشت اما صدا نه چندان اینجا آپلودش کردم، میتونید دانلود کنید.

*وقتی از ماجرای تلخی مدت نسبتا طولانی بگذره و بر اثر یک اتفاق ساده بشینی و اون ماجرا رو بررسی کنی به کلی نکته بر میخوری که شاید اصلا در همان زمان حال ذره ای هم فکر نمیکردی اهمیت داشته باشه و تو چه ساده از کنارش گذشتی اما همون نکتهء ریز خودش باعث دامن زدن به یک اختلاف عمیق شده تا جایی که از بیخ و بن ریشهء هر درختی رو پوسونده، نمیدونم اسمش میشه چی گذاشت خودخواهی یا کم تجربگی اما هرچی که هست گاهی یاد آوری گذشته به روابط انسانی کمک بزرگی میکنه، حداقلش اینه که در انتخابی جدید، تکرار مکررات دیگه نمیکنی ..