سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, May 10, 2006
شیشهء شب
روی شیشهء شب سکوتم را بشمار و علامت بزن، من دیر زمانیست لب دوخته ام که نستایم تا کار دستم ندهد اما انگار سکوتم فریاد دردناکی شده است که از لابلای آرامشت تعفنوار بیرون میزند.. نقابم را از روی چهرهء از سیلی سرخ شده ام پس نزن، بگذار لبخند دلقک همچنان بینمان نقش بازی کند، من بجرم بی دل شدن، من بجرم آه های شبانه، من بجرم گناه دیگران، تا ابد مصلوب نگاه های یک بیگانه شده ام، بدنبال راز نگرد که نیاز رنگ میبازد از لرزش گامهایت... من تمام جاده ها را با تو دویده ام اما هنوز در نقطهء صفررویش ایستاده ام، ایرادی ندارد میگذارم تو هم واژهء تازه ای شوی، که خیال تجربهء عاشقی را در سرمی پروراند، من با دستان خودم آبیاریت میکنم تا که رشد کنی، بالا روی آنقدر که دیگر دستم حتی به گلبرگ هایت هم نرسد و تو همچنان بالا میروی که سایه ام شوی اما نمیدانی من سایه نمیخواهم ، گلبرگی میخواهم که خیس شبنم های دمه صبح باشد نه سایه ای در انتهای آسمان ، آسمان را به حال خوشدلان مست واگذار و در همین خاک بمان ..


*محتسب گفت: بايد حد زند هشيار مردم مست را
مست گفت: هشياري بيار اينجا کسي هشيار نيست ...
( پروین اعتصامی )

* مهم نیست دریاچه ای کوچک باشی یا دریایی بیکران،زلال که باشی آسمان آیینه ایست در وجود تو ..
1 Comments:
Blogger Unknown said...
از آشنايي با شما خوشحالم