سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, April 11, 2005

خواب دیده ام ...



* من همهء روزها خواب آزاديه شبشکني تنها را ديده ام که رندانه جامي پر ميکرد و به اميد نوري از دورترين نقطهء اين زمين مستانه ره ميپيمود.. من خواب ديده ام که خواب هايم تعبير تازه اي پيدا کرده است ٬ تو را که جام ميم را پر ميکني و از پس هر پر کردن روحت به آسمان پرواز ميکند ...من در خواب بارها ديده ام که در ميخانه خدايم به من هزاران بار نزديکتر از خانقاه علي گويان است٬ به وقت نالهء مرغ شب ٬خواب بي خوابي هايم را ديده ام و خواب زمستاني سرد که تا ابد در روحم لانه خواهد کرد...من خواب ديده ام تو را که رنجورتر از هميشه و تلخ تر از شهد بي وطني و رنگينتر از دروغ هاي اين جماعت هزار رنگ شده اي.. من خواب ديده ام کبوتر هاي سفيد٬ بي پر و بال هم پرواز ميکنند و مورچگان کارگر بر فيل هاي عظيم الجثه فرمان ميرانند٬ من به چشم خود ديده ام جسم هاي بي سري را که سرود هاي کودکيشان را زمزمه ميکنند ٬من خواب خرمن هاي به آتش کشيده را هر شب تا به سپيدهء صبح تکرار ميکنم و تو را ميبينم که در آن آتش سوختي و خاکسترت را به رسم شبهاي تنهايي٬ با آب و آيينه تقسيم ميکنم٬ من ميخواهم آسمان بداند که از او هيچ به ياد ندارم جز طعم شوريه عرقي سرد در وسوسهء تلخ يک جسم به گور خفته...

در خواب بدم مرا خردمندی گفت .. کز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چکنی که با اجل باشد جفت .. می خور که بزیر خاک میباید خفت


* در بنبست روزگار همهء ناله ها و فرياد هايمان را بر سر روزگار ميکشيم ٬ آه از نهاد زمين و آسمان هم بلند ميشود و اين موجود دو پا هنوز در ره حيوانيت تيشه به ريشهء خود ميزند ..

نیکی و بدی که در نهاد بشر است .. شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل.. چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است


* شب هاي سرد به پايان ميرسد اما نميدانم من روشنايي سپيدهدمان را تا به آن روز خواهم ديد ؟ آيا خواهم بود؟ يا اينکه روحم نظاره گر شاديه ساقي هاي مست خواهد شد ..

این قافله عمر عجب میگذرد .. دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری .. پیش آر پیاله را که شب میگذرد

* نقل است که شبي نماز همي کرد٬ آوازي شنود که : هان بوالحسن !

خواهي که آنچه از تو ميدانم با خلق گويم تا سنگسارت کنند؟

شيخ گفت : اي بار خداي ! خواهي تا آنچه از رحمت تو ميدانم و از کرم تو ميبينم با خلق گوييم تا ديگر هيچ کس سجودت نکند ؟

آواز آمد : نه از تو نه از من ...! ( تذکره الاولياي عطار )

* وقتي مظلوم خود ميخواهد که در غالب گوسفندي باقي بماند بايد ظالم را در لباس گرگ تصور کرد..

------------

* پي نوشت : شعر هاي بالا از خيام بود