سالهایی که بدون آزادی گذشت
Friday, December 10, 2004
سه مناسبت ..



* از راه که رسيدي با تو زمزمه اي تازه آغاز شد٬آمدي و شکسته هاي کهنهء روح آزردمو بندي تازه زدي و خودت صد بار از تيزي شکسته هايم شکستي و زخم خوردي اما دم نزدي..در من هر روز متولد شدي و مرا با خود دور افتاده از من آشتي دادي..سخن از مهر گفتي اما تلخي شنيدي يک بار رفتي و هزار بار محکمتر آمدي و با آمدنت به تمام دليل ها ٬ منطق ها٬ قانون ها و اختلاف سليقه ها رنگ بي هويتي پاشيدي..چه بچگانه بهانه ميگرفتم و تو چه مهربانانه نوازشم ميکردي.. چه روزها و هفته ها و ماه و سالهايي از پس هم آمدند و رفتند تا روح من کم کم با تو بزرگ شود و به راز آن نگاه از پس اشک هاي پاکت پي ببرد..و در اين راه٬ بعد از گذشت هزار و يک شبي تلخ ٬امروز قدرت احساس تو پيروز بر آن مرد سياه پوش است که تمام حسرت ها را بر دلمان گذاشت و مرا عروسکي ماسک زده در گذشته نمايان کرد٬ .. اما باز هم مرا از پس ماسکي سياه ديدي و صبر کردي٬صبر کردي تا من به خودم باز گردم.. براستي که نامي که بر تو نهادن برازندهء روحي چون توست٬ روز ۲۱ آذر متولد شدي و جهان مرا نيز دگرگون ساختي..روز ميلادت مبارک..

* مناسبت دوم اینه که هفته ای که گذشت من عمه شدم :))


* سوم این که محل ثبت نمودار زندگیم یعنی اینجا یکساله شد..


* بودایی را در خواب دیدم که سلول های سنگیش میسوخت...


* در غربت آن جهان بي شكل

گويي كه ترا بخواب ديدم

از تو تا من سكوت و حيرت

از من تا تو نگاه و ترديد

( فروغ فرخزاد )

* خط آخر.. خرسی هم تولدت تبریک گفت و آروم زمزمه کرد بقدر یک دریا٬ رز سیاه تقدیم تو( این یعنی اینکه خرسی هم دیگه حسود نیست ) ..مگه نه؟ : ))