سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, November 22, 2004
ازدواج..



* مدتيه که نظرم در مورد ازدواج تغيير کرده نميدونم يجورايي بعضي از رسم و رسوماش برام آزار دهنده و غير قابل تحمل شده بود٬ بعضي وقتا فکر ميکنم بزرگترين اشتباه يک رابطه ميتونه ازدواج باشه٬شايدم علتش ديدن تجربهء تلخ دوستاي نزديکمه..مدت طولاني بود نميتونستم درک کنم چرا به ازدواج و زندگي زناشويي وقتي مطرح ميشه واکنش نشون ميدم٬بحث هايي زيادي سر اين عقيدهء تازهء من تو خونه راه افتاد٬ خوب براي پدر مادرم شايد مطرح کردن چنين نظراتي چندان هم جالب و خوشايند نبود٬ اولين تغيير عقيده ٬زماني در من شکل گرفت که احساس کردم از اين شکل مراسم خوشم نمايد و همين احساس در من چنان ريشه دواند که کم کم اصل موضوع هم به زير سوال رفت و حالا وقتي با خودم خلوت ميکنم ميبينم هيچ ميلي به پيوند چنين رابطه اي ندارم٬فکر ميکنم که ريشهء همهء مشکلات فرهنگي و روحي رواني انسان ها از بطن کانون خانواده هايي شکل ميگيره که صرفا تشکيل شدن فقط براي رفع نياز جنسي و يا توليد مثل و يا فرار از تنهايي..ديگه برام قابل تحمل نيست وقتي فکر ميکنم ميبينم چطور کشورهاي جهان سومي بويژه کشورهايي که ريشهء مذهبي دارندمردمشان را سرگرم تفکرات پايين تر از کمر ميکنند که به هيچ چيز بجز باکرگي دخترانشان در شب عروسي و ازضاي نياز جنسي پسرانشان بوسيلهء ازدواج فکر نکنند و همهء فکر ذکر افراد چنين اجتماعي به اين ميگذرد که مرد در روز کار کند و شب خستگيش را روي زني تخليه کند٬ و حالا اين وسط اگر فرزندي هم متولد شد خدا روزيش را ميرساند و با کلمهء خدا بزرگ است حتي لحظه اي هم به سرنوشت ناپايداري که در انتظار کودکشان است نمي انديشند..يکي از مسائل ديگري که در همين مورد مدتي ست که فکرم را مشغول کرده اين است که تصور ميکنم شايد اگر دختر و پسري که احساس ميکنند به يکديگر علاقه پيدا کرده اند بهتر باشد قبل از پيمان زناشويي مدتي با هم زندگي کنند ( زير يک سقف) تا در اين مدت مشخص شود که آيا ميزان علاقهء آنها براي اينکه شريک زندگي هم شوند فقط صرف برطرف کردن نياز هاي جنسيشان هست يا نه؟ و آيا تفاهم لازم را ٬نه به معناي مطلق بلکه نسبي دارند که زير بار چنين مسوليت سنگيني روند٬ سنگين از اين نظر که تشکيل يک خانواده ٬تشکيل يک فرهنگ جديد است و اگر آمادگي روحي در آنان به قدر کافي نباشد فرهنگي توليد ميکنند که نه اينکه به اجتماع خود و آييندهء فرزندان احتماليشان کمکي نميکنند بلکه توليد آزار و بي ثباتي در روند زندگي و چرخهء حياتي هم ميگردد ٬اما متاسفانه هم خانه شدن با فرد مورد علاقه قبل از ازدواج در جوامع مذهبي و يا همان تفکرات کمر به پايين اجازهء اين را بويژه به دختر که اسير آن باکرگي بيمعني ميباشد را نميدهند که فرضا با مرد مورد علاقه اش هم خانه شود تا در طول اين مدت دريابند آيا ميتوانند عمري شريک و همسفر هم باشند يا نه؟ و متاسفانه ما اول اشتباه ميکنيم و بعد به تفکر مينشينيم که آيا براستي همسفر همديگر ميتوانيم باشيم يا که نه...

دخترک خنده کنان گفت که چيست

راز اين حلقهء زر

راز اين حلقه که انگشت مرا

اين چنين تنگ گرفته است به بر

راز اين حلقه که در چهرهء او

اينهمه تابش و رخشندگی است

مرد حيران شد و گفت :

حلقهء خوشبختی است،حلقهء زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دريغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقهء زر

ديد در نقش فروزندهء او

روزهايی که به اميد وفای شوهر

به هدر رفته ، هدر

زن پريشان شد و ناليد که وای

وای، اين حلقه که در چهرهء او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقهء بردگی و بندگی است

( فروغ فرخزاد )

* کسی میگفت " عشق که تا نداره" مدتیه فهمیدم منظور از اینکه تا نداره اینه که چون معلوم نیست کی عشقشون کم میشه٬ کی جا میزنن و یا کی خسته میشن اینه که نمیدونن "تاش" کی میشه٬ برای اینه که میگن تا نداره وگرنه "تا همیشه" بی انتها ترین " تای" هستیه... .. ( زیاد به این جمله فکر نکن )