سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, November 08, 2004
آزادی..منبر..نسل..خط آخر..



* بابا جان آزادي ايني که فکر ميکني نيست٬آزادي اين نيست که چشمات ببندي و دهنت و باز کني و به عقايد مخالفات بي احترامي کني..آزادي اين نيست که در مراسمي که حالا عده اي به درست يا به غلط معتقدن٬ بد و بيراه بگي.. تا وقتي که شيوهء مخالفتمون اين جور حرکات باشه در همان عصر حجر باقي ميمونيم.. هر وقت ياد گرفتيم به تفکر ديگران به چيزي که حتي از روي خرافات بهشون آرامش ميده هرچند که موقتي هم باشه احترام بزاريم ٬اصلا احترام هم نه٬ فقط اون لحظه توهين نکنيم اونوقته که ميتونيم تازه تفکرات خودمون مطرح کنيم..آخه مني که بدجور احساس کردم عقل کل شدم مني که پر از ادعا هستم وقتي نتونم با مخالفم ارتباط فکري برقرار کنم چطور ميتونم به اون ثابت کنم در تفکراتش در عقايدش تجديد نظر بکنه؟ .. وقتي چپ و راست مسخرش کنم و بد و بيراه بگم تجربه نشون داده که طرف نه اينکه به حرفات حتي لحظه اي هم فکر نميکنه بلکه باعث ميشه جبهه هم بگيره..( متاسفانه خود منم مدتي همين شيوهء غلط و براي نشون دادن مخالفتم اعمال کردم که تجربه بهم ثابت کرد شديدا نتيجهء عکس داره ) .. البته بايد هدف روشن بشه اگه مقصد اين باشه که کسي رو بخواين متوجهء تفکر اشتباهش بکنين و اون و جذب تفکر خودتون بکنين با فحش و داد و دعوا به هيچ وجه به هدفتون نميرسين اما اگه ميخواين صرفا فقط يک نفر و نابود کنين نه يک تفکر و خوب اون بحثش جداس..( با همهء اين تفاسير گاهي جدا نميشه جلوي دهن و از شدت عصبيت گرفت)

* تا بحث تفکر داغه اينم بگم که شديدا از حرفي خندم گرفته که بايد اينجا حتما بگم..شب احياي آخر در دانشگاه امام صادق حاج آقايي که به بالاي منبر رفته بودن صورتي بسيار سياه و دستان بسيار سفيد ( بنظرم ناخون هاي مانيکور شده اي هم داشت ) وسط نوحه سرايي ناگهان فرمودن آن چيز را از دست زن و بچه هاتون بگيرين ( توجه داشته باشين که خانوم هاي مجلس را اصلا آدم هم حساب نکردن) باز تکرار کردن بابا اون چيز و از دست زنت بگير وگرنه بدبخت ميشي مثل آقايي ميشي که آمد پيش من و محاسنش را با دست ميکند بابا جان آن چيز را از خونتون ببرين بيرون وقتي مفاتيح از خانه اي بيرون برود آن چيز ديگر وارد ميشود ( حالا پيدا کنين پرتغال فروش را) بعد از فشار آوردن به مغز مبارک منظور ايشان را با کلي هيجان ناشي از شوک روحي بسيار زياد متوجه شدم چيز در فرهنگ لغت اين حاج آقا يعني کنترل ماهواره... ( البته ايشان بعدا توضيح دادن چيز همون ماهواره است) .. واقعا که مسخرس٬ در مکان دانشگاه آقايي بالاي منبر ميره و هي چيز چيز ميکنه ( اينجور مواقع هست که متاسفانه به سختي ميتونم جلوي دهنم و بگيرم) ..

* وقتي به کتابا يا فيلم هايي که به سبک آن ايام نوشته يا ساخته شده ميخونم يا نگاه ميکنم به نکتهء جالبي ميرسم در مورد تغيير سليقه عموم مردم نسبت به يک موضوع خاص..مثلا دورهء قاجار ملاک افتخار ( در مورد مثلا داشتن داماد) اين بود که مثلا داماد زمين دار استخوان داري باشه( خاني خانزاده اي شازده اي) در دورهء رضا شاه سليقه ها کمي فرق کرد افتخار يعني اينکه دامادت يک نظامي ( ارتشي ترجيحا لشکري نه کشوري ) باشه و اين روند سليقه اي تا اوائل دورهء سلطنت هم ادامه داشت تا يکهو با شکوفا شدن علم در ايران و دکتر مهندس هاي به وطن بازگشته ( از فرنگ به قول خودشان) تمايل به داشتن داماد دکتر مهندس به بالاترين حد خودش رسيد تا انقلاب ( از چند سال اول انقلاب به دليل جنگ فاکتور ميگيريم) حالا دورهء ذوق مرگ شدن خانواده ها براي دکتر مهندس هم به پايان رسيده همه بست نشتن يک حاج آقاي شکم گندهء بازاري ( کچل باشه بهتره درجهء افتخارش زياد تره چون حتما آنقدر خسیسي کرده حمام نرفته که کلش کچل شده پس در نتيجه احتمالا پولدارتره) حالا خودش بود يا پسرش چندان فرقي نداره فقط همين که بتونه بجاي امضا پاي عقد نامه ٬ يک انگشت به زندگيت بزنه کافيه...(نسل مادر مادربزرگم٬نسل مادربزرگم٬نسل مادرم و نسل من...فرزند من به کدام سليقه محکوم ميشه؟ .. بهتر نيست امروز به فکر باشيم؟ فردا خيلي ديره.. )

* نمايش " من از کجا عشق از کجا" (فروغ) به کارگردانيه پري صابري..مکان : تئاتر شهر ( سالن اصلي ) زمان: از ۲۴ آبان از ساعت ۱۹.. پيش فروش بليط از ۱۶ آبان خود گيشهء تئاتر شهر.

* برخاستم و آب نوشيدم

و ناگهان به خاطر آوردم

که کشت‌زارهای جوان تو از هجوم ملخ‌ها چگونه ترسيدند.

چه قدر بايد پرداخت

چه قدر بايد

برای رشد اين مکعب سيماني پرداخت؟

( فروغ فرخزاد )

* رسيدم به خط آخر.. اما اينبار هر کاري کردم از تو بنويسم نشد که نشد..آخه انگار دستامم ديگه خسته شدن بسکه نوشتن و چيزي حل نشد ..نتونستم تمرکز کنم براي از تو نوشتن چون فکرم خسته شده بسکه به رسم عاشقيه تو فکر کرد و نتيجه نگرفت.. ميترسم نگاهمم خسته بشه انقدر خسته که نبينه ديگه تورو..ميترسم همين تلاش افراطيه تو براي آيينده ٬ريشهکنمون کنه....نه اين که فکر کني بيمعرفتم و ميشم رفيق نيمه راه اما درخت کار و پول که کودش افراط باشه بي تفاوتي مياره٬ آدمي هم که بي تفاوت شد ديگه چشماش دور از هم افتادن هيچ احساسي رو درک نميکنه٬حتي خودشم نميبينه چه برسه به تو...به نفرت رسيدن خيلي بهتر از اينه که به بي تفاوتي برسيم...