سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, November 01, 2004
نوبت خودت کی میرسه..؟



* همهء اين حادثه ها ٬همهء اين عشق ها و کينه ها٬ همهء اين شکست ها و ناکامي ها ٬همهء شب هاي به صبح سحر کرده و صبح هاي تير و تار٬همهء آن آه ها و گريه هاي نکرده٬ همهء آن نگاه هاي مصلوب شده و لب هاي به سخن نيامده همه و همه براي اين بود که هروز به مقابل آيينه اي بيروح نه ايستي و از خود نپرسي او که مرا اينچنين نگاه ميکند کيست؟

* سکوت را شکسته اي به سان گذشته ها بحث براه مي اندازي همان سوژه هاي هميشگي جنگ ٬سياست٬دين٬آزادي..ساعت ها گپ ميزنيم اما اين بار قصد کردم بدون تعصب به واژه هاي رد وبدل شدهء بينمان توجه کنم ٬نه انگار حرف هايت آزارم نميدهد باور کردني نيست ماه هاست نميتوانستيم با هم تبادل عقيده بکنيم٬ موافق٬ هم بحث نمي کرديم اما انگار آخر تمام حرف هايمان نقطهء مشترکي وجود داشت که باعث ميشد بخنديم و لذت ببريم ..آره انگار آخر همهء بحث هايمان به ماندگاريه انسانيت ختم ميشد چه با اسلام چه بي اسلام٬ آره انگار همهء حرف ها به خدا ميرسيد٬ و نقطهء اشتراک ما فقط خدا بود..با هم همسان شده ايم اما باز ميگويد جلوتر بيا٬خنده ام ميگيرد انقدر نزديکم که حتي شيطان هم نخي از بينمان نميتواند رد کند٬ اما هنوز مطمئن نيست هنوز هم مرا در دستان خود ماهي قرمزي ميبيند که هر لحظه آمادهء ليز خوردن است اين حس که در اوست آزارم ميدهد٬ميدانم که گناه از او نيست از گذشتهء من است٬ ولي من مانده ام نه براي اسارت بلکه براي آن پروازي که تو به من نويد داده اي براي آن رهايي بي بازگشت ٬براي آن آزاديه بدون مرز براي پرواز آخر....

*فکر ميکني مي تواني کشتي فرهنگ به گل نشستهء کشورت را با ده بار فرياد کشيدن و بيست خط نوشتن نجات دهي....! وقتي از گوشه و کنار کنايه هاي نيشداري ميشنوي که " اي بابا بحث در مورد فمنيست هم ديگر از مد افتاده" لحظه اي فکر ميکني شايد اين همه عقب ماندگي فرهنگي لياقت چنين افراديست اما بعد ار گذشت زماني آرام ميگيري و دوباره قلم بروي کاغذ ميگذاري و حرف ها را باز تکرار ميکني آنقدر تکرار ميکني که تا شايد تنها يکنفر فقط يک نفر همراهيت کند و بخواهد براي نجات اين کشتيه به گل نشسته تلاشي بکند و ياحتي ميخي به سنگي بکوبد هر چند کم اثر....غمم از آن مرد جاه طلب نيست که مغرورانه خود را برتر عالم ميداند بلکه اعتراضم به آن زن است که ميتواند جنس دوم نباشد اما هميشه دوست دارد ايثار گر٬فداکار٬مهربان٬ با گذشت و در يک کلمه مي خواهد جلوه گره قديسه اي باشد که وجود خود را بي ارزش ميداند..اين خود اوست که به وقت شکستن برتريه خياليه آن مرد ٬خود را بجاي او ميشکند تا ديگران برايش کف بزنند و بگويند "واي چه زن نجيبي در مقابل فرياد هاي همسرش حرفي نزد " اين خود تو هستي که ندانسته به مرض جلب توجه دچار شده اي و او را اين چنين عادت داده اي٬عادت داده اي که هر بلايي هر بي احترامي خواست بر سرت در بياورد و تو صبورانه آه بکشي و اشک بريزي..براي رضاي خدا هم که شده دست بردار از اين همه خوب بودنت٬نميخواهد فرشتهء صبر باشي کمي هم خودت باش٬از لحظهء شروع زندگيت اول براي پدرت بودي بعد براي برادرت بعد براي همسرت و بعد هم براي پسرت پس کي ميخواهي براي خودت لحظه اي درنگ کني٬زماني که به قبر سردي گذاشتنت... ؟؟؟!!!

* این و این هم ببنین اما لطفا اسپیکر ها روشن کسایی هم که اعصاب ضعیف دارن لطفا نگاه نکنن..لینک از مملی مرسی.

* یک سیب کوچلوی قرمز یک ساعت گذاشتم رو آیینهء کوچیک روی میزم هی نگاش کردم گفتم وای چقدر خشگله حیفه گازش بزنم تا اینکه با اشتیاق زیاد بوش کردم و گفتم جدا که اگه وسوسهء آدم و حوا با این سیب بوده حق داشتن دوباره بوش کردم و گازش زدم چشمتون روز بد نبینه با کلی حس های رمانتیک یکهو انگار آب یخ خالی کردن رو سرم توش پوک پوک بود..نتیجه اخلاقی گول ظاهر و نخورین نقطه سر خط :((

* سکوت چیست ؟چیست؟ چیست؟ ای يگانه‌ترين يار؟

سکوت چیست به جز حرف‌های ناگفته

من از گفتن می‌مانم، اما زبان گنجشگان

زبان زندگی جمله‌های جاري جشن طبيعت است.

زبان گنجشگان يعنی: بهار، برگ، بهار.

زبان گنجشگان يعنی: نسيم، عطر، نسيم.

زبان گنجشگان در کارخانه می‌ميرد....

( فروغ فرخزاد )

* روز خوبي بود٬ با تو شروع شد و به تو هم ختم شد .. استاد بي ادعايي هستي که هنوز پر از لحظه هاي کودکيه٬ به معصوميت تمام آن لحظه ها..مثل بچه ها به وقت خواب بهانه ميگيري و با نوازش ساده اي معصومانه به خواب ميري....