سالهایی که بدون آزادی گذشت
Thursday, October 14, 2004
اختلاف٬ پررنگتر از سیاه و سفید..



* تو با خوشحالي اعلام ميکني که ميخواهي براي سحر مرغ درست کني بي اختيار يادم ميندازي بجز قيمه درست کردن غذا هاي ديگه هم بلدي که بتنهايي درست کني٬تو آماده اي که در شهر يخ زده هم وضو بگيري و دو رکعت نماز عشق بگزاري٬تو به پيشباز رمضان ميروي و من به پيشباز شراب چندسالهء گوشه اتاقم.. گاهي از تعجب حتي نميتونم پلک بزنم از اين همه تفاوت٬ اين همه اختلاف.. مگه نه اينکه همه ميگن علاقه زادهء تفاهمه ٬ پس اين کودک علاقه که چند ساله طنين صداش زندگي من و تو رو مختل کرده چرا زادهء پيوند اختلاف هاست٬ کودک عشق چند سالهء تو از جنگ بين بهشت و جهنم متولد شده٬ از جنگ بين شراب خوار هوسران و يک فرشتهء صبور آسماني٬از پيوند بين خدا و شيطان..

* در آن زمان که در روز٬ ماه بجاي خورشيد جهان را نقرهفام سازد و در شب دو خورشيد دوباره طلوع کنن ٬من و تو پيوند دوباره اي خواهيم داشت..

* صد و سه تن از فعالان سیاسی وفرهنگی کشور در نامه ای سرگشاده به رهبر نسبت به فضای سیاسی فعلی اعتراض کردند .

* سيدمحمد خاتمي: حاكميت بايد ياد بگيرد كه نقد با براندازي متفاوت است .. متاسفانه تعريف حاکميت در ايران مثل هيچ جاي دنيا نيست..

* اجراى حکم اعدام فاطمه حقيقت پژوه متوقف شد .. تو ايران روال ظاهرا اينجوريه که اول دستگير ميکنن بعد حکم ميدن بعد حکم دادن تازه تفيم اتهام ميشه بعد اگه پرونده مورد نظر ٬مورد توجه مدعي العموم باشه حکم متوقف و به فکر بررسي دوباره و تجديد نظر ميوفتن..

* اجرای نخستين کنسرت موسيقی در تخت جمشيد ، ۴۰۰ ژاپنی ميهمان پرسپوليس هستن :)

* دی جی مريم واقعأ چه کسيه؟

* سرم خيلي درد ميکرد٬چشمام بسته بودم که صداي گوشخراش ميکسر برادرم بلند شد داشت طبق معمول هميشه قبل از اينکه بره باشگاه معجونشو درست ميکرد٬گفتم هرکول بسه ديگه ساکتش کن سرم درد ميکنه دوباره چشمام بستم٬ديگه صدا نيومد تو دلم گفتم آخيش سکوت٬ همينجور که داشتم سعي ميکردن تو اون وضع خودم رلکس کنم يکهو زير گوشم احساس کردم کلاهقرمزي اومده آروم ميگفت آخه خانوم مجري چرا هي منو دعوا ميکني من که کاري نکردم چشمام و باز کردم ديدم برادرمه ٬با اخم نگاش کردم گفتم بجاي اين کارا برو اين سيبيل و بزن اصلا بهت نمياد بزار منم آروم باشم٬تازه مثله لينکه خوشش اومده بود نشست رو زمين گفت خانوم اجازه ميشه من ميمون شما بشم با صداي بچگونه انقدر خودشو لوس کرد تا منم به خنده انداخت( آخه بچه که بوديم برادم ميمون من ميشد هر کاري و ميگفتم تقليد ميکرد همهجا ميگفت من ميمون شبنمم ) بعد که من خنديدم احساس کردم راضي شده و بلند شد رفت دنبال سيبيل زدن .. به يک نتيجه رسيدم که آدما هرچقدر هم که بزرگتر ميشن اما هميشه خواهان بازگشتن به بچه بازي هاي دوران کودکيشونن ٬وقتي برادرم سعي داشت که خودش در قالب کودکيش جا بزنه چنان رفتارش معصومانه بود که بي اختيار احساس کردم سردردم بهتر شده.. چقدر خوبه گاهي از اون قالب جدي زندگي خارج بشيم و بريم تو جلد کودکي با همون شيوه صحبت کردن..

* کوچه‌ئی هست که قلب من آن را

از محله‌های کودکي‌ام دزديده ا‌ست

( فروغ فرخزاد )

* حکم اعدام آرش هم ظاهرا اجرا شد .