سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, October 11, 2004
از من تا من



* من از آن نفرين قديمي به دل شب پناهنده شدم٬به دل تاريکي و از دل تاريکي به قلب تو... سکوت سنگين اين فضا را ٬حتي فرياد هاي شبانگاهي هم توان شکستن نيست..آنقدر فضا سنگين است که نفس کشيدن هم قدرت الهي ميخواهد.. آنقدر راه بي راه در اين مسير ديده ام که مسير اصلي ديگر اهميت ندارد.. آنقدر حرف شنيده ام که ديگر هيچ سخن تازه اي نيست..آنقدر زخم خورده ام که ديگر هيچ زخمي دردناک نيست.. اين را هم تجربه کردم ٬ديگر چه مانده که در اين راه بي راه نياموخته باشم؟ .. سخن از زندگي لجباز نيست از بي پروايي من است٬سخن از آزادي تن هاي عريان در زير آسمان شب نيست از جنون شبانهء من است٬ سخن از صداي بي صدا نيست از لب هاي به هم دوخته شدهء من است٬ سخن از تو ديگر نيست از من است٬ از من که با من آشنا بود ٬سخن از من است که اين روز ها حتي در آيينه هم او را نميشناسم..

* خيابون انقلاب از اين کتابفروشي به اون کتاب فروشي.. آقا کتاب ".." دارين؟ نه نداريم... راه رفتن هاي بي نتيجه ٬سوال هاي تکراري و جواب هاي تکراري تر.. و آرزوي بدون کفش راه رفتن مثل کنتس پابرهنه...

* چادر جديد زنان ايراني، طراحي شد .. روزنامهء همشهري هم چه امروز با آب و تاب از اين مسئله نوشته٬ جدا که مسخرس..

* نوبل صلح و ادبي، به دو زن رسيد يجورايي اهم اهم :))

* واقعیات اکستاسی کمي دقيقتر با نگاهي بدون سانسور..

* در يک جمع تقريبا راديکال فيمنيستي اونم از سه نسل مختلف که هر کدوم سنت شکن هاي دوران خودشون بودن وقتي بحث هايي از هر دري سخني به ته خط رسید نوبت به سوژه کردن ميرسه٬ اونوقت وقتي يکروز تو خودت باشي و فعالييت هميشه رو نداشته باشي که پيشدستي کني براي سوژه کردن ٬ خودت ميشي سوژه ٬و براي اينکه کم هم نياري هي هرهر الکي ميخندي..نتيجهء اخلاقي: وقتي ذهنت درگيره اصلا تو اين جمع ها نرو اگرم رفتي تا سوژه نشدي دست بکار شو :))

* اينم سايتي در مورد تاريخ فلسفه .

* در چه تاريخي چه اتفاقي افتاده جالبه ..

* من از ديار عروسک‌ها می‌آيم

از زير سايه‌های درختان کاغذي

در باغ يک کتاب مصور

از فصل‌های خشک تجربه‌های عقيم دوستي و عشق

در کوچه‌های خاکي معصوميت

از سال‌های رشد حروف پريده رنگ الفا

در پشت ميزهای مدرسه‌ء مسلول

از لحظه‌ئی که بچه‌ها توانستند

بر روی ِ تخته حرف «سنگ» را بنويسند

و سارها سرآسيمه از درخت کهنسال پر زدند...

( فروغ فرخزاد )

* يچيزي تو گلوم بدجوري گير کرده بايد اينجا بگم ..يک آقازاده اي ياد گرفته گوشت بخره پاک کنه بعد هم خورشته قيمه درست کنه اونم چه قيمه اي نه اينکه آبش يور دونش يور باور کنين عالي محشر :)) تازه ياد گرفته بدون هيچ غرغري تغيير دکوراسيون بده از همه مهمتر ياد گرفته تعارف تيکه پاره کنه ٬بنظرتون براش آستين بالا بزنيم٬ ديگه وقتشه :))