سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, September 22, 2004
شیشه..

* ديشب در بستر هم آغوشيه پيچک و شبنم صد بار از اشک من شکستي و هیچ نگفتی٬نگو که سکوت کن و فقط بگذار برق نگاهت حريم بينمان باشد٬ميخواهم فرياد کنم٬ من سکوت هزار و يک شبه دارم من درد ثانيه هاي گريه نکرده دارم من هزار بار فرياد بي صدا نزده دارم٬من شيفتگيه پنهان کرده دارم ٬من هزار راز نهان شده دارم٬سکوتم به دست باد شکسته است٬حال در آغاز فصل من و تو فصل پاييز, مرا باز به چه سکوت و آرامشي نويد ميدهي؟ به جاودانگيه بي تاريخ؟ به آسمان آبي نشده؟ به ساز شکستهء گوشهء اتاق تار عنکبوت گرفته ام به چه مرا مژده ميدهي... ؟ بخدايي که تو نشانم دادي در آن شبهاي وحشت که به جنوني عصيان کرده بودم من از هر شکست تو صد بار شکستم ٬ عريان کنارت ايستاده ام نگاهم کن من از هر شيشهء شکسته اي شکسته ترم..نگاه کن به دريايي که از زلالي٬ آيينهء نشکسته تو بود از آن چه مانده جز کويري که قبلا جولانگاه دريايي مغرور بود...

* چقدر خوبه يکي از راه برسه و تو رو با همهء بدي هات با همهء سرگشتگي هات با همهء گذشتهء تاريکت با همهء لجبازيات با همهء تضاد هات بپذيره و بخاطر هيچ گذشته اي سرزنشت نکنه بخاطر هيچ لغزشي آزارت نده و تو رو با همهء هستي آشتي بده...استاد مينويسم و اعتراف ميکنم که منو با خودم بيشتر از هر چيزي آشتي دادي ...

* خوب ديگه فصل پچ پچ عاشقاي مدرسه رو٬ فصل خش خش قدمهاشون٬ فصل دو در کردن کلاس درس٬ فصل بستني خوردن زير بارون و خنده هاي سادهء ساده باز شروع شد اميدوارم پاييز وصل زندگيتون باشه نه فصل...

* حد و مرز حجاب بانوان جامعه بزودي توسط مجلس مشخص مي شود فکر کنم همهء مشکلات کشور و مردم بيچاره حل شده ٬فکر کنم باز اعتياد و فقر و هزار بدبختيه ديگه حل شده حالا ديگه وقت زنگ تفريح شده اين بار هم تغزيه قبل از دستور در ساعت تفريح مجلس شده حد و مرز حجاب..

* کلينيک تخصصي افسردگي و اضطراب ..

* سه گانهء فروغ فرخزاد ..

* آه..

سهم من اين است

سهم من اين است

سهم من

آسمانی است که آويختن پرده‌ئی آن را از من می‌گيرد

سهم من پائين رفتن از يک پله‌ء متروک است

و به چيزی در پوسيدهگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن‌آلود در باغ خاطره‌ها است

و در اندوه صدائی جان دادن که به من می‌گويد:

دست‌هايت را دوست می‌دارم...

( فروغ فرخزاد )