سالهایی که بدون آزادی گذشت
Saturday, August 28, 2004
آتش



* اين قانون ها را بايد دور ريخت٬ نه٬ شايد بهتر باشد به دريا بريزيم اما نه٬ دريا را هم آلوده ميکنند٬ به آتش مکشيم تا ديگر به قضا ننشينيم تا با اين آيه هاي ياس حکمي صادر نکنيم و بيچاره اي را به زندگي قصاص نکنيم و ندانيم که چه کرديم و ندانيم که چه ميکنيم ٬ راي نده٬ حکم نکن ٬بگذار به حال خودشان باشند٬ بگذار بميرند و بپوسند از اين نگي که به آييندهء خود زدند٬ بگذار خود قاضي خويشتن شوند٬ آنها را به حال خود رها کن٬ به من نگاه کن حکم مرا صادر کن٬ من عمريست به انتظار اين راي پاي اين ميز نشسته ام تا بيايي و مرا از اين قصاص ابدي نجات دهي٬ من که همان محکوم جهنمي تو ام ٬من همانم که به نگاهي در هوس آتشي پيچيد و تا ابد خود را محکوم کرد ...منم ٬همان که آتش هوسم از هر جهنمي داغ تر است باز هم بسوزم؟.. باور کن شعله هاي جهنم در کنارم شرمنده اند..باز هم اگر حکم کني تا به صبح دولت تو٬ پاي ميز مردگان خواهم نشست و دوباره پيمانه اي پر ميکنم ٬باز هم اگر حکم کني در بزم ارواح تا به صبح ميرقصم و جامشان را لبريز ميسازم..نزديک من نشو که من به عشقبازي با مردگان عادت کرده ام٬ تو خود استادم بودي يادت هست؟ بنوش بنوش ٬چرخ بزن چرخ بزن " من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد" ..لبخند رضایت در چهره ات پریشانترم ميکند ٬درسم را خوب یاد گرفته ام ٬ ببين چه سهل و آسان همشان را به دوزخ درونم پرتاب کرده ام٬ببين امروز چه بي صدا به اشاره اي جاني که تو به آنان بخشيدي من ميستانم... خندهء شيطاني ميکني؟ راضي هستي نه؟ .. من بيشتر از تو ..!!!



* به بازیچهء بازیگرانت قسم که تو فقط سزاوار هوسی و برای دمی آه کشیدن بسی..


* دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرگشته

پناه آورد

ما مثل مرده های هزاران هزار ساله بهم میرسیم

و آنگاه خورشید بر اجساد ما قضاوت خواهد کرد

( فروف فرخزاد )