سالهایی که بدون آزادی گذشت
Monday, August 23, 2004
هذیانهای شبانه..


* پشت پردهء سفيد٬صدا صدا٬خنده٬ گريه٬سکوت سکوت٬ناله زجه٬رفتن٬ماندن ٬تولد ٬خنده ٬شوق٬ لرزش لغزش٬ نگاه نگاه٬شبنم ٬شيشه٬ سرما سرما ٬ دود دود٬ هياهو٬آب آب٬پرواز پرواز٬ بهشت٬ رنگ رنگ٬دروغ دروغ٬جاده٬سفر سفر٬انتها ٬ابتدا٬ياد ياد٬انتظار٬سايه٬ سايه٬تو تو ٬مستي مستي مستي مستي...

* بهترين زمان همون لحظه اي که بين خواب و بيداري گير کردي٬صدايي از دور ترين نقطهء زمان آروم ميگه شبنم شبنم و تو نفهمي که مست خوابي يا مست صدا..

* به هذيان شبانه دچار شدم٬بيقرار نيمه شبم ... در آن لحظه که تو به خواب رفته اي و من عاصي ثانيه هاي طب دارم... ناله شبانهء مرغ شب خواب را از چشمان بيرنگم برده است٬کاش ماه مرده بود کاش ستاره ها چله نشين ماه ميشدن و شيون شبانه اي به راه مي انداختن تا صداي فرياد من در دل شب محو گردد٬ چه نگاهي چه حس سياهي به سياهيه همان شب همان سکوت.. اين روز ها بوي خزان به ديوانگي ام اضافه کرده است٬اين روزها خورشيد هم ديگر طلايي نميتابد نه اينکه فکر کني مبتلا شده ام نه من از مرز شيدايي هم گذشته ام٬ ما را چه به ابتلا..يک بيدل بيدل يک کولي سرگردان يک صورتگر حرفه اي يک دلقک خندان يک زندانيه محکوم به زندگي زندگي زندگي..

* به لطافت تن عريان شب در آن تاريکيه مطلق خيره نشو لمس نکن ٬دست نکش٬ که کور خواهي شد که بادل ميروي و بيدل باز ميگردي که با شوق ميروي و با آه باز مي آيي٬ بمان ٬خيره نشو٬ دس نکش لمس نکن... بنوش بنوش..بنوش...

* تو به سرزمين يخ ها هجرت کردي ولي من به انجماد ابدي دچار شدم..

* با اين هذيان هاي دم صبح نميخواهم پريشانت کنم که کار من از نگراني و پريشاني تو گذشته است فقط برايم دعا کن٬ دعا کن که بال هايم زودتر خوب شود..نگران نباش.. پريدن همهء نفس سرد من است٬ بسوي او ..بالاي بالا....

* در انتظار خوابم و صد افسوس

خوابم به چشم باز نميآيد

اندوهگين و غمزده مي گويم

شايد ز روي ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد

در دامهاي روشن چشمانم

مي خواند آن نهفته نامعلوم

در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جواني معصوم

مغروق لحظه هاي فراموشي

مغروق اين سلام نوازشبار

در بوسه و نگاه و هم آغوشي

مي خواهمش در اين شب تنهايي

با ديدگان گمشده در ديدار

با درد ‚ درد ساكت زيبايي

سرشار ‚ از تمامي خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

بر خويش بفشرد من شيدا را

بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لا بلاي گردن و موهايم

گردش كند نسيم نفسهايش

نوشد بنوشد كه بپيوندم

با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله هاي سركش بازيگر

در گيردم ‚ به همهمه در گيرد

خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بينم ستاره هاي تمنا را

در بوسه هاي پر شررش جويم

لذات آتشين هوسها را

مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم

مي خواهمش به تيره به تنهايي

مي خوانمش به گريه به بي تابي

مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي

لب تشنه مي دود نگهم هر دم

در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان

او آن پرنده شايد مي گريد

بر بام يك ستاره سرگردان ..

( فروغ فرخزاد)

* این روزها دلم میخواد هرچی کتاب و نوشتس هرچه فلسفه و استعارس هرچه اندیشه های بی عمل به ظاهر روشنفکر نماست و یکجا جمع کنم و به آتیش بکشم کسی کمی آنطرفتر درمانده شد از شعار های بی عملتان٬ کسی آنطرفتر جان کند از این همه ژست های مسخرهمان ٬نفرین بر این کتاب ها نفرین به من به این نوشته ها ٬کتاب ها.. ای ناتوان زیاده گو نفرین بر تو..