سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, August 18, 2004
آب و آیینه ..

* اون زندس اين من بودم که اسير روزمرگي هاي زندگي فکر کردم که فراموشش کردم.. آره فراموش کردم بايد نفس کشيد عميقه عميق.. ساده بود سادهء ساده ..حتي شايد زلال تر از آب و آيينه.. فکر ميکنم بهترين اسم و براش انتخاب کردن واقعا هماهنگ با شخصيتشه..اين همه سال جلوي تنفسشو گرفتمو اون دم نزد..نميتونه بد باشه انقدر احساسش خالصه که ميشه يک عمر از نفسش نفس گرفتو به يادش با بدني سرد سرد زندگي کرد..برام خيلي عجيبه بعد از اين طوفان ها هنوز خيلي چيزارو حفظ کرده کاش منم مثل اون بودم کاش توانم به احساسش ميرسيد هميشه اين منم که جا ميمونم اون پرواز خيلي زود شروع کرده و من همچنان در تلاش براي پريدن..

* از اين روي سکه ديگه خسته شدم ميخوام سکه رو به هوا پرتاب کنم تا باز اون روي سکه زمين بخوره همون روش که واقعيت من و تو بود هموني که روشو خاک گرفته...

* حالا که قحطيهء روشنايي تو هر رابطه اي فرياد ميزنه من چرا شمعي که با دستاي تو افروخته شده رو با خودخواهي خاموش کنم..



* اگه اين زندگي فقط يک خواب باشه و يکهو از خواب بپريمو ببينيم که واي همهء اين زندگيه 23 ساله همش يک خوابه بعد از ظهر بوده چه احساسي بهتون دس ميده اگه همه چي فقط يک خواب باشه چي؟.. همهء هدفها تلاش ها خاطرها عشقا نفرتها همهء چيزايي که اين مدت براش بالا پايين پريدي و گاها هم حق نا حق کردي کلي شعار دادي و فرياد کشيدي همش يکهو پوچ و توخالي ميشه..واي اگه يکروز از اين خواب بپريم..!!

* ببخشيد استاد من نفهميدم ميشه يکدور ديگه توضيح بدين؟ :)) من که ديونم که تو هي توضيح بدي منم هي خنگ بشمو دوباره از اول..

* همه مي‌دانند

همه مي‌دانند

که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس

باغ را ديديم

و از آن شاخهء بازي‌گر دور از دست

سيب را چيديم

همه مي‌ترسند

همه مي‌ترسند، اما من و تو

به چراغ و آب و آينه پيوستيم

و نترسيديم

(فروغ فرخزاد)

* چيرو بايد فراموش کنيم ؟ مگه انسان ميتونه بطور مطلق چيزي رو از ياد ببره؟ نه هيچ وقت نميتونه هميشه اون لحظه هاي فراموش شده يک گوشهء ذهن پنهان شدن تا به موقعش خودنمايي کنن.. اين وسط فقط ما ياد گرفتيم سر خودمون و خوب گول بماليم تا يک عمر راحتر و شايد بدون عذاب وجدان کمتر زندگي کنيم٬اما هميشه تو خلوت خودمون که ميدونيم چيزي از ياد نرفته ٬فکر ميکنم همين کافيه که تو خلوتمون بدونيم اون همه تظاهر پوچ و بيمعنيه... پوچ پوچ ... من که به اين نتيجه رسيدم

* خانوم ها و آقايون به گيرنده هاتون دست نزنيد اشکال فني از اين وبلاگه٬ ظاهرش يکمي به لطف خدمات جديد بلاگر به هم خورده :)