سالهایی که بدون آزادی گذشت
Tuesday, July 27, 2004

فرشتهء معصوم..


* شوهر احساسش خرابه ٬پيش خودش فکر ميکنه تو عرف کشور ما ننگه زن از مرد بالاتر باشه يادش مياد تو خونشون باباش حرف اول و ميزده خودش هميشه برتر از خواهرش بوده هميشه اول اون بوده بعد خواست هاي خواهرش..يادش مياد هميشه که ميخواسته جايي بره  با جمله هاي اين چنين که "خوب اين پسره" مادر پدرش کاراش و رفع و رجو ميکردن٬يادش مياد باباش هر وقت ميخواسته بره سفر رو به مادر و خواهرش ميکرده و ميگفته مرد اين خونه از امروز پسرمه حرف حرف اونه خانوم به حرفش باش اي دختر حرف حرف آق داداشته حواست جمع باشه..مرد هرچي فکر ميکنه ولي يادش نمياد منظور از حرف باباش از "مرد اين خونه " جز اينکه حرف حرفه اونه چيزي ديگه اي باشه..حالا امروز اون پسر فقط سنش رفته بالا و ازدواج کرده٬ الان مرد خونه اي شده٬الان ميتونه مثل پدرش صداشو تو گلوش بندازه و از بيرون بياد جوراباي کثيفشو پرت کنه به گوشه اتاق و داد بکشه زن پس اين چايي ما چي شد اما نه نميتونه زن به حرفش به اين حرکاتش بها نميده نه انگاري هنوز مرد خونه نشده شايدم اين زن مثل مادرش نيست به من چه که مثل مادرم نيست من آدمش ميکنم ميره تو چارچوب در واميسته ميگه مگه کري او کتاب ها رو ول کن بيا به من چايي بده..زن لبخند ميزنه ميگه الان ميام ٬مرد هنوز آروم نشده ميره ميزنه زير کتاباي زن٬ با صدايي که تو گلوش انداخته داد ميکشه نميشه بري سر کار تو بجاي وظايف خونه داري بچه داري عاشق اين ميز و  دفتر دستکاي ادارت شدي٬زن ميشينه رو زمين که ورقه هاي پاره شدهء کتابش و جمع کنه که نگاهش به چشماي هراسونه فرشتهء زندگيش ميوفته که با صدا پدرش از خواب پريده٬دل زن تاريک و تار ميشه ورقه ها رو رها ميکنه به طرف بچه ميره  بوسش ميکنه و بهش اطمينان ميده چيزي نيست من و بابا داريم با هم بازي ميکنيم و فرشتهء هراسون  به حرف هاي مادرش اطمينان ميکنه و بخواب ميره..مرد پيش خودش فکر ميکنه چرا زنم بايد از نظر اجتماع اي بالاتر از من باشه چرا بيشتر مورد احترم بايد  باشه مگه من مرد نيستم همانطور که بابام مرد بود بايد حرف حرف من باشه نميزارم ديگه بره سر کار....روزها ميگذره و مرد و زن در کشمکش سر کار رفتن و نرفتن در حال جنگ و نزاع هستن٬ زن به سالهايي که درس خونده و تلاش کرده فکر ميکنه به هدفش به رويا هاش به طلاق... اما نه اگه طلاق بگيره فرشتهء کوچلوشو ازش جدا ميکنن٬ تنش ميلرزه يخ ميکنه بايد انتخاب کنه آزادي يا فرشته؟ ..بغض در گلو کهنه شده اش و فرو ميده و قلم به دست ميگيره مينويسه :
                                     بنام خدا..استفانامه "........" امضاء".."

* به نوشتهء بالا مسائل زیادی و میشه ایراد گرفت مثل فرهنگ سنتی و کلمات و حرکاتی که به غلط متاسفانه عرف اجتماع ما و خیلی از خانواده ها شده..نوع تربیت پدر مادر ها  و ارتباط مستقیم حرکات آنها در زندگی زناشویی فرزنداشون در آینده  و خیلی مسائل دیگه اما  منظور من از نوشتن این متن اشاره کردن به محدودیت شغلی زن شوهر دار طبق قوانین جمهری اسلامی بخصوص مادهء 1117 قانون مدنی بود٬طبق اين ماده :<< شوهر ميتواند زن خود را از حرفه يا صنعتي که منافي مصالح خانوادگي يا حيثيات خود  يا "زن" باشد٬ منع کند >>خوب جالب اينجاس که که طبق اين ماده يعني زن خودش نميتونه تشخيص بده اين شغل منافي خانواده اش هست يا نيست بلکه طبق  نظر شوهرش بايد تشخيص داده بشه از طرفي خيلي ها ميگن نه دادگاه تشخيص ميده اما طبق قوانين طلاق اگه پاي بچه اي هم در کار باشه کدوم مادريه که حاضر بشه از عزيزش جداش کنن خيلي از زن ها رو ديدم که هر وقت فکر طلاق کردن  چشماي معصومه فرزنداشون مانع رفتن به دادگاه شده.. و  خيلي ها هم به تکبر و بدون فکر فقط شعار ميدن و ميگن خوب اون زن بايد مبارزه کنه و زير بار حرف شوهرش نره اما کدوم از شما ها خودتون جاي اون زن ميزارين که ببينن اون شوهر چطور زندگي رو به چشماي زن و فرزندش تيره و تار ميکنه فقط بخاطر اينکه ثابت کنه حرف حرف  مرد خونه است..

* يه تنها  يه عاشق٬ يه فانوس شکسته

يه مرداب تو پاييز٬يه صحرا خاک شکسته

نميخوام بمونم٬ برام دنيا سياهه

حضورم غريبه٬غرورم بي پناهه

شب عشق٬شب درد٬ شب  من

شب بغض٬شب کوچ٬شب سربي٬شب سرد

شب خاموش بيروزن٬شب مرگ هم آوايي

شب سنگي٬شب سربي٬ شب آوار تنهايي

شبي که لحظه هاي بي تو بودن.. نفس گيره٬سياهه٬بي عبوره

سکوتم آخرين فرياد عشقه..خيالت آخرين سنگ و صبوره

هنوزم بغض باروني چشمات.. مي تونه واسه دلتنگيم بباره

تو اين پاييز سنگي٬ دست سبزت.. رو زخم بيکسيم مرهم بذاره..(اهورا)

*  وقتي اعتبار ساقي و مستي شکست به بادهء تهي چه حاجت..