سالهایی که بدون آزادی گذشت
Friday, July 09, 2004
پنج سال گذشت..



* ۵ سال گذشت تو اون روزا همه شعار لبهاشون وای اگر خاتمی حکم جهادم دهد بود و هنوز لقب پر افتخار ارازل به پیشونی دانشجو ها چسبیده نشده بود..تو اون روزا خانوم عبادی برنده جایزهء دروغین صلح تقلبی نبود همهء زمزمه ها پروانه راحت ادامه دارد بود ..تو همون روزا خیلی ها به تبعید اجباری ترک وطن کردن و رفتن..خیلی ها به گوشهء سلول های تاریک اتاقشون پناهنده شدن و دیگه نفس نکشیدن.. از پس اشک های ریخته نشده میتونم گذشته رو به یاد بیارم...آره انگار ۵ سال گذشت...

* مرسی از هادی که با کاراش گویا ترین حرف ها رو به تصویر میکشه مثل همیشه..

* من نمیفهم وقتی دو نفر این همه از نظر فکری با هم اختلاف دارن و از هم دورن که چیزی برای یکیشون پاک با ارزش و برای یکی دیگشون تبو و گناه ..چه اصرار دارن اثبات کنن که نوع رابطشون عشقه نه یک وابستگی ساده..من نمیتونم درک کنم وقتی یکی در یک لحظه آسمون سفید میبینه و طرف مقابلش در همون لحظه آسمون و سیاه چطور میتونن ادعا کنن که همدیگر و درک میکنن .. وقتی از زمین تا آسمون با هم مشکل و اختلاف فکری دارین مگه مرض دارین که با هم پیمان میبندین که هنوز به سال نکشیده دست از پا دراز تر برین دادگاه و عاجزانه بخوایین که هر چه زود تر از شر هم دیگه خلاص بشین..

* مطمئن باش هنوز انقدر کور نشدم که این همه اختلاف نبینم و چشم بسته فقط به دوست دارم عزیزم های تو دلخوش کنم..من اشتباه خیلی ها که روحشون و به دوست دارم های دروغین فروختن نمیفروشم.. من اون فرشتهء آسمونی که تو ذهنت نمیتونم باشم..من میخوام هرچی سنت بریزم تو جوب آب که بره اما تو همش به پاکی فکر میکنی..البته از دید خودت به پاکی نکاه میکنی..میخوای منو تبدیل به یک فرشتهء پاک بکنی اما نمیدونی که من ترجیح میدم جهنمی گناه کار باشم اما آسمونی دروغین نباشم...

* او چو در من مرد, ناگه هرچه بود

در نگاهم حالتي ديگر گرفت

گوئيا شب با دو دست سرد خويش

روح بي تاب مرا در بر گرفت