سالهایی که بدون آزادی گذشت
Friday, March 05, 2004
موریانه

*داشتم سر خودم گول میمالیدم وقتی حس درد بی درمون از نوع مضمنش باز اومد امروز سراقم زدم به کوچه علی چپ.. که خجالت بکش درد بیدرمون تو که غم نیست درد نیست نشستی و ساعت ها دستی به زیر چانه و در تفکرات روشنفکریت غرق شدی اگه فقط یک ساعت آره فقط یک ساعت دستتو از زیر چونت بر داری و پاشی یک چرخی تو شهر بزنی دیگه ساعت ها نمیشینی اینجا و بخاطر این نیمچه افکار پراکنده زانوی غم بغل بگیری..خلاصه از جایی که من حتما میخواستم به خودم کلک بزنم و به اصطلاح گول بمالم زدم بیرون..چه چیزای دیدم که شاید هروز روزی چند بار از کنارش رد میشدم اما نمیدیدمشون ..خلاصه که یک من رفتم و صد من برگشتم..باز دستم ناخوداگاه رفت زیر چونم اما این بار به این درد بیدرمون سرگیجه هم اضافه شده بود شاید کم کم به گیجی مضمن هم تبدیل بشه این بار تا می آمدم به یک غم فکر کنم یک غم و درد دیگه غم قبلی و هول میداد کنار که خودش پپره تو ذهنم خلاصه که به چنان سرگیجه ای دچار شدم که نگو نپرس سر صدای عجیبی ایجاد شده بود همه درد و غم های اجتماعیی که توش زندگی میکنم در حال داد و بیداد بودن که زودتر خودشون و به جلوی صف برسونن و تو ذهن من خودنمایی کنن بعضی ها هم مثل صف نون زنبیل گذاشته بودن و رفته بودن بقیه قم و خویشاشونم صدا کنن که بیان که مثلا نکونه شب عید به جناب فقر کمی خوش بگذره..نه طاقت ندارم از این همه سروصدا خسته شدم پاشدم بلند داد کشیدم دددد پسه بابا سرم رفت برین فردا بیاین متمعن باشید هروز یک جهان سومی از نوع نسل سومش هروز منتظر شماس تا ذره ذره مثل موریانه ای موزی وجودشو از بین ببرین.

* باز من ماندم و خلوتي سرد
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور

روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده اي چشم پر آتشش را
از دل گور بر من دوخت

ناله کردم که اي واي اين اوست
در دلم از نگاهش٬هراسي
خنده اي بر لبانش گذر کرد
کاي هوسران٬ مرا ميشناسي؟

قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من٬ کهديوانه بودم
واي بر من٬که من کشتم او را
وه که بااو چه بيگانه بودم

او به من دل سپرد و بجز رنج
کي شد از عشق من حاصل او
با غروري که چشم مرا بست
پا نهادم بروي دل او

منبه او رنج واندوه دادم
من به خاک سياهش نشاندم
واي بر من خدايا٬خدايا
من به آغوش گورش کشاندم
(فروغ فرخزاد)