سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, December 24, 2003

* امروز بعد از اینکه آقای فروشنده کلی از جنس کفشش تعریف کرد که ایتالیایی و خیلی این کفش خوب و اینا در همین بین که این آقا رو منبر رفته بود که یجوری کفش و به من قالب کنه در مغازه باز شد یک خانوم با عصابانیت آمد که آقا یعنی چی این کفش و یک هفته هم نیست که از شما خریدم الان کف کفش در اومده من و میگی بقی زدم زیر خنده آقاه که که از خجالت داشت میمرد از یک طرف بدجوری تعریف کردنش از جنس کفشش تو زرد از آب در اومده بود از طرفی باید اون خانومه هم راضی میکرد وتوجیه که مشتریش نپره.

* نگـاه كن كـه غـم درون ديـده‌ام

چگونه قطره قطره آب مي‌شود

چـگـونــه ســايــه ســـركــشـم

اسيــر دسـت آفـتـاب مي‌شود

نگاه كن

تمام هستيم خراب مي‌شود

شراره‌اي مرا به كام مي‌كشد

مـــرا بــه اوج مـي‌بــــرد

مـــرا بــه دام مـي‌كشد

نــگــاه كـــن

تـــمــام آسمـان مــن

پر از شهاب مي‌شود

تـو آمـدي ز دورها و دورها

ز سرزمين عطرها و نورها

نشانده‌اي مرا اكنون به زورقي

ز عـاجها ز ابــرها بـلـورها

مــرا بـبـر امـيـد دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره مي‌كشانيم

فـراتـر از ستـاره مي‌نـشانيم

نــگــاه كـــن

مـن از ستـاره سوخـتـم

لـبـالــب از ستـارگــان تــب شـدم

چو مـاهيـان سـرخ رنـگ ساده دل

ستاره چين بركـه‌هاي شب شدم

چه دور بـود پـيش از اين زميـن ما

بـه ايـن كـبـود غـرفه‌هـاي آسمـان

كنون به گوش من دوباره مي‌رسد

صــــداي تـــو

صــداي بــال بــرفـي فـرشتـگان

نـگـاه كـن كـه مـن كجا رسيده‌ام

به كهكشان به بيكران به جاودان

كـنــون كـه آمــديــم تـا بـه اوج‌ها

مرا بشوي با شراب موجها

مرا بپيچ در حرير بوسه‌ات

مرا بخواه در شبان ديرپا

مرا دگـــر رهــا مـكــن

مــرا از ايـن ستـاره‌ها جدا مكن

نگاه كن كه موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب مي‌شود

صــراحـي سيـاه ديـدگــان مـن

بلـاي لـاي گــرم تـو

لبـالب از شراب خواب مي‌شود

به روي گاهواره‌هاي شعر من

نـــگــاه كـــن

تو ميدمي و آفتاب مي‌شود

* گاهی چنان توجیه میکنی اختلافامون و که هنر نه گفتن و ازم گرفته میشه..