سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, October 18, 2006
گفت و گو آيين درويشي نبود .. ور نه با تو ماجـراهـا داشتـيم


*شب تارم توبودی و ازنگاه خاموشت نوری به آسمان میرسید،اما چه افسوس بی جهتی از سوی ندامتگاه جانت در هوای سرم میبیچد،باور کن گذشته ،گذشته است و اشک و لغزش و لرزش حتی تغییر نیز هم چارهء کار دلت نخواهد شد،سلسلهء موی من هیزم شبهایت مبارکت باشد، آتشش بزن و از تاریکی رها شو،جلوهء آیینه را در آب جلا ده تا سوگند های متعفن دروغین برای همیشه رهایمان کنند ، چه سخت است در برزخ وجود دیگری بدنبال آرامشی ابدی گشتن و چه آسان است اگر از خویش رها شوی و بدکردهایت را بدست باد سپاری، این قرار، تحفهء همان بی قراریهای انفرادیست ، دیگر نه سجده ای، نه دعایی، نه ذکری و نه خدایی در این تنهایی نمیتواند شریک لحظه های نابم شود ، راه هموار نیست اما من تنها مسافر این جاده بی بازگشتم لحظه ها را به پشت سر رها میکنم و راهیه دیاری میشوم که صدای هیچ ساز و سوزی از آن به گوش نخواهد رسید ..


*مامان بی مقدمه پرسید از رابطهء که داری راضی هستی مشکلی نداری ؟ ( میدونم خل بازی های من مجبورش کرده بپورسه) ،گفتم نه مشکلی ندارم ( مجبور شدم کمی بیشتر توضیح بدم که خیالش راحت بشه) اما گفت: پس چرا هم خودتو از سرگردونی در نمیاری هم اون بیچاره رو چرا بهش جواب نمیدی مگه نمیگی تو رو خوب میفهمه، هم مسلک هم کیشین و از اینجور حرفا، پس مشکلت چیه ؟ خانوادش؟ سفرت؟ موضوع چیه ؟ گفتم اتفاقا مادرش خیلی زن نازنینیه، مشکل سفر هم نیست.. ... سکوت کردم یک لحظه احساس کردم افتادم ته چاه وسط یک صحرا خشک و ساکت و تنها.. تکونم داد، شبنم، شبنم جان چته؟ هیچی مامان اون مشکلی نداره مشکل منم، گفتم و از کنارش بلند شدم مطمئنم که باز نگرانیش بیشتر میشه اما چاره ای نیست ..

*نقد برهان ها رو تموم کردم در کل بنظرم زیادی ابتدایی بود نگارشش هم اصلا قوی نبود، چیز تازه ای لابلای مطالبش پیدا نشد ، 665 پرسش از علامه طباطبایی هم خوندم و چند تفسیر از مطهری اما بقول معروف یافت می نشود، چندتا نوشته هم از راسل خوندم که بنظرم خیلی جالب اومد، بعضی وفتا گزیدهء مقالات و بیشتر دوست دارم تا کتابهایی که دائم سعی در مثال و تکرار مطلب بیهوده دور میزنند، اینجور وقتا احساس میکنم با دست خودم دارم وقت کشی میکنم ، یچنتایی هم فیلم دیدم :
( BASIC INSTINCT 2 ,V FOR VENDETTA,SCARY MOVIE 4,SILENT HILL,THE FAST AND THE FURIOUS : TOKYO DRIFT,X MEN III - THE LAST STAND,AMERICAN PIE, BAND CAMP ,UNDERWORLD EVOLUTION,Just Friends,DEATH TUNNEL,THE NEW WORLD,ROOM 6 ,DA VINICI CODE,The Break-Up.. )
خیلی کمرنگ حرفهایی در فیلم داوینچی کد و وی فور وندیتا بود وگرنه اکثرشون جنبهء سرگرمی داشت .
جدیدا بدجوری روی البوم آخر تول گیر کردم مخصوصا کلیپاش نمیدونم چرا برام صحنه هاش اینقدر آشناس !!!

*نرگس گلی ما هم کبوترشو دنیا آورد ماه مهررو همیشه دوست داشتم، وجود این کبوتر هم به بقیه ء دلایل اضافه شد ( تجربه ندارم اما فکر کنم حس و حالترو یک کوچولو بتونم درک کنم ) ،خلاصه که تبریک مامان گلی :)

*چند روزیه رعد و برق و بارون دلچسبیه، منم که دیونهء پاییز و این خول بازی هاش ،با هر لباسی خودمو میرسونم بیرون، عین ندید بدید های بارون وقتی خوب موش آبکشیده شدم انگار که دینمو ادا کرده باشم بر میگردم : ))

*دقیقا وقتی کار داری همهچی به هم میریزه ماشینت استارت نمیزنه سرفهات شروع میشه، مامان و بابا ، با هم مریض میشن و خلاصه همهء مشکلات یک دفعه دهان باز میکنن، دیگه مجبور شدم برای راه انداختن ماشین از رضا کمک بگیرم ( خوبیش به اینه که یجوری برخورد نمیکنه آدم احساس کنه بهش احتیاج پیدا کردی) خلاصه که الان باز طوفان به آرامش رسیده تا ببینیم چه وقتی باز همهچی بریزه به هم ..

*این رمضان هم ماه جالبیه برای دیدن و شنیدن.. احیاء سوم تصمیم گرفتم در اجرای آداب این شب ،به دلایلی مامان و همراهی کنم ،قران و مفاتیحشو آوردم جاشو مثل گذشته ها درست کردم نشستم کنارش، یک لحظه نگاش کردم دهنش باز مونده بود با تعجب گفت میخوای بشینی؟ گفتم با اجازهء شما، ایرادی که نداره ؟ لرزش و بغض رو تو صداش کاملا حس میکردم، میدونستم تو ذهنش پر از سوال که چطور شده که اومدم ولی در همون لحظه مراسم شروع شد و مجال بهش نداد که بپرسه و من از این بابت خوشحال که لازم نیست جوابی بدهش بدم که شادی کوچکشو زائل کنه .. با شروع مراسم مامان دیگه تو حال خودش رفته بود و من مات به نقطه ای تاریک خودمو مرور میکردم مثل دیدن یک فیلم صامت و قدیمی و در آخر هیچ نبود جز رضایت از آنچه اکنون به آن دچار شدم نه افسوسی و نه آهی ..

*خواب میدیدم رفتم پیش خدا داشتم باهاش دعوا میکردم و هر چی توی دلم بود و هر چی که در این دنیا به اسمش به سرم کردن اعتراضی فریاد گونه بر سرش آوار میکردم ..بعد از اینکه بیدار شدم از یاد آوریه خواب، لذتی همراه با تعجب رو کاملا احساس میکردم، انگار خالیه خالی شده باشم..