سالهایی که بدون آزادی گذشت
Wednesday, March 22, 2006
نوروز مبارک


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.

*در این دو سه سال اخیر خیلی ها عزم سفر کردن و رفتند استاد تجویدی هم به جمع بقیه پیوست ..زرفتن تو من زعمر بی نصیب شدم .. سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم ... چه سخته در وطن باشی و احساس تنهایی بکنی, چه سخته در وطن باشی احساس کنی با همه غریبه ای آنقدرکه گاهی حتی نزدکترین نزدیکانتم نشناسی .. چقدر سخته وقتی بخاطر دفاع از حقوق حقهء خودت حرفی زده باشی و در جواب سیلی ای بخوری که تا آخر عمرتم یادت نره.. چقدر سخته در وطن خودت شاهد پرپر شدن عزیزانی باشی که نفست به نفسشون بنده..چقدر سخته عید باشه ولی من و تو و خیلی های دیگه فقط بخاطر بقیه مجبور به شادی باشیم ..آره تظاهر به شادی خیلی سخته خیلی ..یکی به هزاران دعا و اشک و آه از زندان بیرون میاد بجاش سه نفر دیگه جاشو پر میکنن .. دلم میخواد برم یجایی که در وطن بی وطن نباشم دلم نمیخواد شاهد تویی که یکروز جزء افتخارای وطنت بودی باشم که کنار یک عدهء دیگه دود شدی و رفتی هوا..یکی ستیغه میره زندان, درویشانه از اونجا خارج میشه, یکی کرواتشو باز میکنه جاش عمامه بسر میزاره, یکی هم عمامشو زمین میزاره و بجای گلاب, اتکلون میزنه و میره و پشت سرشم نگاه نمیکنه, این وسط یک آدم الاف هم شده تئوریسین انقلابی ولش کنی آقا ادعای پادشاهی هم میکنه..هرچی بیشتر فکر میکنم داخل این سراب بیشتر غرق میشم ..لعنت به هرچی تحقیقه, دیگه کشش اینو ندارم شاهد گریهء مظلومانش باشم و نتونم هیچ کاری براش بکنم انگار خودمم تو زندان افتادم, دست به هر در و پنجره ای میزنم که بازش کنم تا آزادش بشه و دیگه این همه سختی نکشه فایده نداره اینجا یک شهر نیست یک زندانه با کلی پنجرهء سیاه و درهایی با قفل های زنگ زدهء قدیمی و دیوار های سر بفلک کشیده شده .. همفکر من نیستی اما همجنسم که بودی درد مشترک که فراوان داشتیم پس چرا مرام سیاسیت و یا مذهبیت باعث شد که ایستادنم را نبینی و مرا متهم به چه و چه و چه ها بکنی تو اتهام زدی اما من برای رهایی تو و همه ء دگر اندیشانم تا آخر این راه باز هم ایستاده ام, حالا چه وقته گله و شکایت از فلان برنامه است, اگر امروز دستت را در دستان همهء دگر اندیشانت گره نکنی آینده را نیز مثل گذشته از دست خواهیم داد .. یادت نرود وقت تنگ است .. و هر لحظه درنگِ من و تو در ما شدن قربانیه بیشتری به برگ تحقیقت اضافه خواهد کرد ... میدانم که تو نیز صدای از دست رفتن لحظه ها را میشنوی و نگاهت مثل من شبها, خیس این همه سرنگ های در رگ شکسته شده است پس در ما شدن درنگ نکن که وقت تنگ است ..


*از ماشین اشتراکیه خونه خلاص شدم و بالاخره ماشین خریدم دراین یک مورد بالاخره مستقل شدم روزی که ماشین رو از شماره گذاری آوردم دزد خونمون هم پیدا شد پدرم بخاطر واسطه شدن مادرم از دزد گذشت کرد و کار به 110 نکشوند و نخواست شب عیدی ابروش پیش خانوادش بره و بیوفته زندان.. یاد آوریه اون صحنه حالم بد میکنه .. شنیده بودم بجز فقر یکی از عوامل دزدی یک نوع بیماریه روانیه اما به چشم خودم ندیده بودم که اینم به تجربه دیدم .. دلم خیلی سوخته ..خیلی

*سالی که نکوست از بهارش پیداس امسال رو با بحث و جدل شروع کردم ببینیم تا آخرش چی میشه البته اون سالهایی که با خنده شروع کردیم مگه تا آخر سال با خنده بودیم که حالا بخواد با بحث و جدل تموم شه؟ پس به قول معروف سال 1385 من دارم میام سعی نکن من و با پیش درآمدت بترسونی .

*دارم تلاشمو میکنم با بقیه سفر نرم چون مسلم میدونم اگه در شرایط فعلی همراهشون برم این سفرو خراب میکنم .. اصلا هیاهو ویا کوچکترین حرفی رو نمیتونم تحمل کنم باید در آرامش تجدید قوا کنم تا بعد از عید دوباره روز از نو روزی ازنو .

*حرف زیاده اما بعضیاشو نه میشه گفت نه میشه نوشت بهتر فقط یگوشه ازشون نگهداری کرد و گاهی هم گرد و خاک روشونو پاک کرد فقط همین .


*دیگه اینکه امیدوارم در سال جدید افکارکهنه و پوسیدمون رو مثل بهار تازه و با طراوت بکنیم ( چه سخنان مامان بزرگیانه ای گفتم ) .. نوروزتون مبارک

*خفته ام كنار پيكر تو بي قرار
جاي بوسه هاي من بر روي شانه هات
همچو جاي نيش آتشين مار
شانه هاي تو
در خروش آفتاب داغ پر شكوه
زير دانه هاي گرم و روشن عرق
برق مي زند چو قله هاي كوه
شانه هاي تو
قبله گاه ديدگان پر نياز من
شانه هاي تو
مهر سنگي نماز من

( فروغ فرخزاد )

* هیچوقت به نامرد بودنم شک نکن.. هیچوقت !

* در دلبستن همیشه کند بودم زمانت خرج یک شاگرد تنبل نکن .